اين روايت با اندكى اختلاف در نهج البلاغه (خطبه 147) مذكور است و شارحين دانشمند
نهج البلاغه و اصول كافى در بيان جملات عالى و پر مغز آنحضرت ، كم و بيش
توضيحاتى داده اند كه ما خلاصه و لباب آنها را در اينجا ذكر نموديم ، موضوعى كه
از همه بيشتر مورد توجه دانشمندان گشته اين است كه آيا آنحضرت كيفيت و زمان
قتل خود را ميدانست يا نه ؟ درباره جمله كم اطردت الايام ابحثها... از كلمات ابن ابى
الحديد و ابن ميثم بر ميآيد كه اگر چه آنحضرت كشته شدنش را با شمشير ابن ملجم و
با ضربت بسر و خون آلود شدن محاسن و در ماه رمضان ميدانست ، زيرا پيغمبر اكرم صلى
اللّه عليه و آله باو خبر داده بود، و خود او بارها باصحابش فرموده بود، ولى ساعت
وفات و بعضى از خصوصيات ديگر را نميدانست و معنى اين جمله حضرت اينستكه : هر
روز كه مى آمد، گمان ميكردم مرگم در آنروز است و چون ميگذشت و اجلم نمى رسيد، روز
ديگر را در آن انتظار بسر ميبردم و بهمين ترتيب هر روز را پشت سر ميگذاشتم تا امروز
رسيد، و دليل سخن ما اينستكه سپس بطور ترديد مى فرمايد: اگر قدم بلغزد... اگر
زنده ماندم ... و نيز آيه شريفه و ما تدرى نفس باى ارض تموت
((هيچكس نميداند در چه
زمينى مى ميرد
)) شاهد قول ماست .
از طرف ديگر صاحب منهاج البراعة اين عقيده را فاسد و
باطل مى داند و از آن دو فاضل اظهار تعجب مى كند كه چگونه خود آنها در يكجا مى
گويند، امام عالم بگذشته و آينده است و خود على عليه السلام مى فرمايد:
((پيش از
آنكه مرا نبينيد، هر چه مى خواهيد از من بپرسيد
)) و ابن ميثم كه عقيده دارد، امام علم منايا و
بلايا دارد، چگونه در اينجا چنين مى گويد، و نيز روايت شده است كه آنحضرت بحارث
اعور فرمود: هر مؤ من و منافقى كه بميرد مرا مى بيند، پس كسيكه زمان مردن مردم را مى
داند، چگونه از زمان وفات خود خبر ندارد.
سپس حديث 667 اصول كافى را با توضيح علامه مجلسى (ره )
نقل مى كند و در آخر مى گويد: معنى آنجمله حضرت اينستكه : من درباره پنهان بودن حق و
مظلوميت اهل آن و ظهور باطل و پيروزى اءصحابش كنجكاوى و تحقيق مى كردم ، زيرا
آنحضرت در ابتداى كار، بعد از وفات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نهايت كوشش و
سعى را در گرفتن حق خود نمود ولى بدستش نيامد و پيش آمدهائى شد كه هيچكس گمان
نمى برد، سپس هم كه بعد از سالها خانه نشينى خلافت باو رسيد، و ياران و انصارى
پيدا كرد، و در راه خدا در صفين بخوبى جهاد كرد و بر دشمن پيروز شد، فتنه و بلاى
حكمين پيش آمد كه از عجائب امور است ، سپس چون لشكرى جمع كرد و مى خواست بر آنها
بتازد، اين فاجعه عظمى پيش آمد كرد، پس مقصود حضرت از علم نهان ، سر و سبب اين امور
است كه براى آن حضرت معلومست ولى براى مردم خدا نمى خواهد آشكار شود، زيرا
عقول آنها ناقص است و اين موضوع از مشكلات
مسائل قضا و قدر است . و از اشكال دو جمله ترديدى حضرت جواب مى دهد كه گاهى براى
بعضى از مصالح ، شخص عالم خود را بصورت شاك در مى آورد، چنانچه خداى تعالى
فرمايد: اءفان مات او قتل انقلبتم
((اگر پيغمبر بميرد يا كشته شود..
)) انتهى .
 | اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد دوم | | 
|