اين چند روايت دو اصل تولى و تبرى را در اسلام استوار و تثبيت مى كند، ما تحت
عنوان توضيح ذيل حديث 537 (ج 1 ص 300)
مستدل و مبرهن ثابت نموديم كه خدايتعالى بعد از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله
براى رهبرى و پيشوائى خلق دوازده نفر معين و مشخص را انتخاب نموده و منصوب ساخته
است ، علم رهبرى و مقررات و قوانين دين خود را تنها به آنها عنايت فرموده و استعداد و
قابليت دعوت و تبليغ دين خويش را در وجود ايشان از نظر فطرت و اكتساب
تكميل نموده است ، بنابراين هر فردى غير ايشان كه دعوى پيشوائى و امامت كند دروغگو
نيرنگ باز است ، خود گمراه است و ديگران را گمراه مى كند و نسبت به خود و پيروانش
ستمى بزرگ مرتكب مى شود، بدينجهت در اين دو روايت از ايشان به كلمه جائر
((ستمگر
و منحرف
)) تعبير شده است .
در تاريخ اسلام پس از وفات پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله چنين افرادى با دعا
برخاسته و پس از اندكى حكمفرمائى با زور و سرنيزه ، خويشتن و پيروان خويش را
مفتضح و رسوا نموده و لعنت و نفرين را از بازماندگان براى خود بيادگار گذاشته اند.
مردميكه در حزب چنين افراد نام نويسى كنند و در شمار آنها درآيند و بر عده آنها بيفزايند
و موجب مزيد شوكت و قدرتشان گردند، اگر چه از نظر وظيفه شخصى ، مردمى نيكوكار
و با تقوى باشند، باين معنى كه فقط اسم خود را در ليست آنها نوشته و بمرام نامه و
اساسنامه و مقررات حزبى آنها رفتار نميكنند، بلكه در وظايف شخصى و اجتماعى پيرو
مقررات اسلامند، اينگونه افراد بحكم اين چند روايت در نظر خدا منفور و مبغوض و محكوم
بعذاب و عقوبت مى باشند، زيرا همان يك عمل بظاهر كوچك وسيله ترويج
باطل و مسلط ساختن شخص غاصب و ستمگر را بر افراد مسلمان و
پايمال نمودن حقوق و حدود خدا و مسلمين و در نتيجه موجب ضعف و
اضمحلال مقررات دين اسلام و خانه نشستن پيشواى بر حق ميگردد، پيداست كه معاويه و
يزيد و هشام و منصور اگر تنها مى بودند، هيچگاه آن همه جنايت و ستم مرتكب نمى شدند،
بلكه اگر اطرفيان و حواشى آنها منحصر بيك عده كارگردان و ماءمور هم مى بود جراءت
چنان هتاكيها را نميداشتند، بطور مسلم آن ستمگران از ثبت نام افراد بسيار در حزب خود
استفاده مى كردند و غرور و نخوت بيشترى بكار مى بردند و در ظلم و تعدى خويش
گامهاى فراترى ميگذاشتند. تا اينجا بيان و توضيح قسمت
اول از اين روايت شريف بود.
و اما راجع بقسمت دوم يعنى كسيكه از امام بحق پيروى كند و در
اعمال شخصى خود مرتكب گناه و آلودگى شود، پيداست كه او بواسطه اينكه در مقدمه و
سرلوحه اعمالش سطر درخشانى بنام ولايت و تعهد پيروى از امامان
عادل و منصوب از جانب خدا را ثبت كرده ، و از پيشواى گمراه كننده و منحرف روگردان شده
است ، در نتيجه بر عده مؤ منين افزوده و از اهل
باطل كاسته و باندازه يك تن نيروى اسلام و عفو و بخشش را تقويت نموده ، و نيروى
نفاق و باطل را تضعيف و تخريب كرده است ، و شايسته و سزاوار است كه عفو و بخشش
الهى آلودگيهاى كوچكش را فرا گيرد، و خداوند حكيم و مهربان بواسطه يك
عمل مهم و با ارزش او از چندين خطا و لغزش ديگرش در گذرد. براى اين دو فرد در
تشكيلات اجتماعى مى توانم بدو بنده و نوكرى
مثال بزنيم كه يكى از آنها در خانه آقا وولينعمت خويش را انتخاب كرده و در آنجا سر
سپرده و بيعت كرده است ، ولى گاهى هم از او خطا و لغزش و سرپيچى و تمرد مشاهده
ميشود. و ديگرى از آقا وولينعمت خود رو گردان شده و در خانه دشمن او سر سپرده و ثبت
نام كرده ولى كردار و رفتارش را آنجا با دستورات ولينعمتش مطابق و موافق است ، شما
خود بينديشيد و قضاوت كنيد.
* كسيكه بميرد و پيشوائى از ائمه هدى نداشته باشد و اين باب جزء باب سابق
است*
بَابُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ هُوَ مِنَ الْبَابِ الْأَوَّلِ
|
1- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ
عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ ابْتَدَأَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَوْماً وَ قَالَ قَالَ
رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ فَقُلْتُ قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ
اللَّهِ ص فَقَالَ إِى وَ اللَّهِ قَدْ قَالَ قُلْتُ فَكُلُّ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ
قَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 207 روايت 1
|
فضيل بن يسار گويد: روزى امام صادق عليه السلام خود براى ما شروع بسخن كرد و
فرمود: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است : هر كه بميرد و پيشوائى نداشته
باشد، بمردن جاهليت مرده است . عرضكردم اين سخن پيغمبر است ؟! فرمود: آرى بخدا او
فرموده است ، عرضكردم : پس هر كه بميرد و پيشوائى نداشته باشد، مرگش مرگ
جاهليت است ؟! فرمود: آرى .
| |
شرح :
مقصود از نداشتن پيشوا اينستكه : پيغمبر يا امامى را كه خدا در زمان او تعيين
فرموده نپذيرد و اطاعت او را بر خود واجب نداند و مراد به جاهليت حالتى است كه اعراب
پيش از آمدن اسلام داشتند، كه خدا و پيغمبر را نميشناختند و دين و شريعت را كنار گذاشته
و بنژاد و تبار خويش مى باليدند و خود خواهى و گردنكشى و كارهاى زشت ديگر در ميان
آنها رواج داشت .
2- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ حَدَّثَنِى عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ عَمْرٍو
عَنِ ابْنِ أَبِى يَعْفُورٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ
لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ قَالَ قُلْتُ مِيتَةُ كُفْرٍ قَالَ مِيتَةُ ضَلَالٍ قُلْتُ فَمَنْ مَاتَ الْيَوْمَ وَ
لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ فَقَالَ نَعَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 208 روايت 2
|
ابن ابى يعفور گويد: از امام صادق عليه السلام راجع
بقول رسولخدا صلى اللّه عليه وآله ((هر كه بميرد و او را پيشوائى نباشد مرگش
مرگ جاهليت است )) پرسيدم و گفتم : مقصود مردن در حالت كفر است ؟ فرمود: مردن در
حالت گمراهى است . عرضكردم : هر كه در اين زمان هم بميرد و او را پيشوائى نباشد،
مرگش مرگ جاهليت است ؟ فرمود: آرى .
| |
3- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ
الْمُغِيرَةِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً
جَاهِلِيَّةً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِيَّةً جَهْلَاءَ أَوْ جَاهِلِيَّةً لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ قَالَ جَاهِلِيَّةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ
ضَلَالٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 208 روايت 3
|
حارث بن مغيره گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : پيغمبر فرموده است : هر كه
بميرد و پيشوايش را نشناسد بمرگ جاهليت مرده است ؟ فرمود: آرى . عرضكردم : جاهليت
كامل يا جاهليتى كه امامش را نشناسد فرمود: كفر و نفاق و گمراهى .
| |
شرح :
مراد بجاهليت چنانچه در دو روايت پيش توضيح داديم عقايد
باطل و عادات زشتى است كه عرب قبل از اسلام دچارش بودند، و چون در حديث پيغمر اكرم
صلى اللّه عليه و آله ، مردن كسى كه امامش را نشناسد بمردن بر حالت جاهليت تشبيه و
تنظير شده است ، راوى سؤ ال مى كند كه آيا مقصود از جاهليت تمام عقايد فاسد و اخلاق
زشت آنهاست يا تنها از نظر نشناختن امام است ؟ حضرت مى فرمايد: از نظر كفر و نفاق و
گمراهى است . يعنى اگر نشناختن امام از آنجهت باشد كه او را منكر شود و در مقام مخالفت
و ستيزه با او بر آيد، از لحاظ كفر با مردم جاهليت شريكست ، همچون ظلالت و گمراهى
كه از كفر و نفاق پائين تر و وبال و كيفرش سبكتر است ، و درجاتش نسبت بقاصر و
مقصر و مستضعف مختلف و متفاوتست .
4- بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَامِرٍ عَنِ
الْمُفَضَّلِ بْنِ زَائِدَةَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ دَانَ اللَّهَ بِغَيْرِ
سَمَاعٍ عَنْ صَادِقٍ أَلْزَمَهُ اللَّهُ الْبَتَّةَ إِلَى الْعَنَاءِ وَ مَنِ ادَّعَى سَمَاعاً مِنْ غَيْرِ الْبَابِ الَّذِى
فَتَحَهُ اللَّهُ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَ ذَلِكَ الْبَابُ الْمَأْمُونُ عَلَى سِرِّ اللَّهِ الْمَكْنُونِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 209 روايت 4
|
امام صادق عليه السلام فرمايد: هر كه بدون شنيدن و فرا گرفتن از امامى صادق خدا را
پرستش كند قطعا خدا ملازم رنج و مشقتش سازد (خدا ملازم سرگردانى و رنج و مشقتش
نمايد) و كسى كه ادعاى مردن كند از غير درى كه خدا آنرا گشوده ، مشرك است و آن درى
است ايمن (و نهاده ) بر حصار راز پنهان خدا.
| |
* درباره سادات حقشناس و منكر حق *
بَابٌ فِيمَنْ عَرَفَ الْحَقَّ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ وَ مَنْ أَنْكَرَ
|
1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ
جَعْفَرٍ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع يَقُولُ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ
الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ امْرَأَتَهُ وَ بَنِيهِ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ ثُمَّ قَالَ مَنْ عَرَفَ هَذَا
الْأَمْرَ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ ع لَمْ يَكُنْ كَالنَّاسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 209 روايت 1
|
سليمان بن جعفر گويد: شنيدم حضرت رضا مى فرمود: همانا على بن عبداللّه بن حسين
بن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام و همسر و پسرانش
اهل بهشتند. سپس فرمود: هر كس از اولاد على و فاطمه عليهما السلام عارف باين امر (امامت )
باشد، مانند مردم ديگر نيست .
| |
شرح :
علامه مجلسى (ره ) گويد: ظاهرا بجاى عبداللّه ، عبيداللّه صحيح است چنانچه گفته
صاحب عمدة الطالب و مقاتل الطالبين و مورخين ديگر بر آن دلالت دارد، سپس از عمدة
الطالب نقل ميكند كه اولاد حضرت على بن الحسين عليهما السلام از شش پسر باقى
ماندند: 1 امام محمد باقر عليه السلام 2 عبد اللّه باهر 3 زيد شهيد 4 عمر اشرف 5
حسين اصغر 6 على اصغر.
يكى از پسران حسين اصغر عبيد اللّه اعرج است كه اين على بنام على صالح است پسر
اوست ، او را زنى صالحه بنام ام سلمه بود كه از شدت اخلاص و ارادتى كه بحضرت
رضا عليه السلام داشت ، روزى كه آنحضرت بعيادت شوهرش تشريف آورده بود، او از
پشت پرده به آنحضرت مى نگريست و چون از مجلس برخاست ،
محل جلوس امام عليه السلام را مى بوسيد و بعنوان تبرك بر آن دست ميماليد. حضرت
رضا عليه السلام از خانواده على صالح تجليل فرموده و بهشت را براى آنها وعده داده و
در آخر فرموده است : ساداتى كه به امامت عارف باشند مانند ديگر مردم نيستند، يعنى
ثواب آنها از ساير مردم بيشتر است بواسطه شرافت نسب ايشان ، چنانچه خدا درباره
همسران پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اين امتياز را
قائل شده است ، يا بجهت اينكه ايمان و اطاعت ايشان از امامى كه از خويشان و
فاميل خود آنهاست دشوار و مشكل تر است نسبت به ساير مردم ، زيرا اسباب حسد و كينه در
آنجا قويتر و خضوع و كوچكى كردن در برابر
فاميل سخت تر و گرانتر است و لذا شيطان ايشانرا بادعاء امامت بيشتر وسوسه مى كند،
بعضى گفته اند: علتش اين است كه طاعت و عبادت سادات ، ثوابش دو برابر مردم ديگر
است ، چنانكه عقوبت گناه و نافرمانى ايشان هم دو برابر است .
2- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِى الْوَشَّاءُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُمَرَ
الْحَلَّالُ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع أَخْبِرْنِى عَمَّنْ عَانَدَكَ وَ لَمْ يَعْرِفْ حَقَّكَ مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ
هُوَ وَ سَائِرُ النَّاسِ سَوَاءٌ فِى الْعِقَابِ فَقَالَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ عَلَيْهِمْ
ضِعْفَا الْعِقَابِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 210 روايت 2
|
احمد بن عمر گويد: بحضرت ابوالحسن عليه السلام عرضكردم : بمن بفرمائيد كسيكه
فرزند فاطمه باشد و با شما دشمنى كند و حق شما را نشناسد از لحاظ مجازات با
ساير مردم برابر است ؟ فرمود على بن الحسين عليهما السلام مى فرمود: عقاب ايشان دو
چندانست .
| |
شرح :
مجلسى (ره ) درباره معنى كلمه ضعف اقوالى از
اءهل لغت ذكر ميكند كه طبق يكى از آنها معنى ضعفا در اين روايت سه برابر ميشود، چنانچه
راجع به آيه شريفه
((يضاعف لها العذاب ضعفين
)) هم بعضى از مفسرين همين
قول را گفته اند، ولى ازهرى منكر اين معنى شده و دو برابر را تقويت كرده است .
 | اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد دوم | | 
|