يزيد بن سليط زيدى (كه كنيه اش ابا عماره است ) گويد: در بين راهى كه به عمره مى
رفتيم به موسى بن جعفر عليه السلام برخوردم و عرض كردم : قربانت گردم ، اين
مكان را كه ما در آن هستيم بياد مى آوريد؟ فرمود: آرى ، تو هم يادت مى آيد؟ عرض كردم :
آرى ، من و پدرم شما را در اينجا ملاقات كرديم و امام صادق عليه السلام و برادران شما
هم بودند. پدرم به امام صادق عليه السلام عرض كردم : پدر و مادرم به قربانت ، شما
همه امامان پاك هستيد، ولى كسى از مرگ بر كنار نمى ماند. به من مطلبى بفرمائيد كه
به جانشين
((1)) خود باز گويم تا گمراه نشود.
فرمود آرى اى ابا عبدالله ؛ (كنيه پدر زيد است ) اينان پسران منند و اين سرور آنهاست و
به شما اشاره كرد اوست كه حكم (قضاوت يا حكمت ) و فهم و سخاوت و شناسائى
احتياجات و اختلافات مردم را در امر دين و دنياشان ميداند و اخلاق و پاسخ دادنش نيكوست ،
و او درى از درهاى خداى عزوجل است و امتياز ديگرى دارد كه از همه اين ها بهتر است ، پدرم
عرض كرد: آن چيست ؟ پدر و مادرم به قربانت . حضرت فرمود: خداى
عزوجل فرياد رس و پناه و علم و نور و فضيلت و حكمت اين امت را از صلب او بيرون آورد
(يعنى امام هشتم عليه السلام را) او بهترين مولود و بهترين كودك (زمان خود) است ، خداى
عزوجل بوسيله او از خونريزى جلوگيرى كند
)) و ميان مردم آشتى دهد و پراكنده را گرد
آورد و رخنه را اصلاح كند، (بدعت و ضلالت را از ميان ببرد) برهنه را بپوشاند و
گرسنه را سير كند و هراسان را ايمن سازد: خدا به بركت او باران فرستد و بر
بندگان ترحم كند، او (در سن جوانى و پيرى ) بهترين پيران و بهترين جوانانست .
گفتارش حكمت و خاموشيش علم است : آنچه مردم در آن اختلافى دارند،
فيصل دهد و پيش از بلوغش بر فاميلش سرورى كند.
پدرم عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت او متولد شده است ؟ فرمود: آرى ، چند
سال هم از سنش گذشته است ، يزيد گويد: در آن هنگام شخصى وارد شد كه با بودن او
نمى توانستيم سخنى گوئيم . يزيد گويد به موسى بن جعفر عليه السلام عرض
كردم : مانند خبرى كه پدرت عليه السلام به من فرمود، شما هم بفرمائيد. امام فرمود
آرى ، پدرم در زمانى بود كه مانند اين زمان نبود (يعنى در اين زمان بايد تقيه كرد) به
حضرت عرض كردم : هر كه به اين جواب قناعت كند، لعنت خدا بر او باشد، حضرت را
خنده سختى گرفت ، سپس فرمود: اى ابا عماره به تو خبر دهم كه من از منزلم بيرون
رفتم و به فلان پسرم وصيت كردم و در ظاهر پسران ديگرم را هم با او شريك كردم
ولى در باطن تنها به او صيت كردم ، اگر كار دست من مى بود، امامت را به پسرم قاسم
مى دادم كه او را دوست دارم و نسبت به او مهربانم ، ولى اين اختيار با خداى
عزوجل است ، هر كجا خواهد قرار دهد.
خبر امامت او(در خواب مرآت ) از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بمن رسيده و خود او و
معاصرينش را به من نشان داده است ، و او نيز تا از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و جدم
على صلوات الله عليه خبر نرسد به كسى از ما وصيت نكند و من در خواب ديدم كه همراه
پيغمبر صلى اللّه عليه و آله انگشتر و شمشير و عصا و كتاب و عمامه اى بود: عرض
كردم : يا رسول الله ! اينها چيست ؟ فرمود: عمامه رمز سلطنت خداى
عزوجل است و شمشير رمز عزت خداى تبارك و تعالى است و كتاب رمز نور خداى تبارك و
تعالى و عصا رمز نيروى خدسا و انگشتر رمز جامع همه اين امور است . سپس
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به من فرمود: امر امامت از تو بيرون رفته و به ديگرى
رسيده است (يعنى نزديك است بيرون رود و به ديگرى رسد يا تعيين امام از دست تو
بيرونست مرآت ) عرض كردم : يا رسول الله به من بنما كه او كيست ! فرمود، من هيچيك
از امامان را نديدم كه از مفارقت امر امامت مانند تو بيتابى كند (گويا بيتابى حضرت به
واسطه اين بود كه ميدانست فرزندانش پس از وى اختلاف كنند و شيعيانش دسته دسته
شوند) اگر امر امامت از روى محبت و دوستى مى بود كه
اسماعيل از تو نزد پدرت محبوبتر بود، ولى امام از جانب خداى
عزوجل تعيين مى شود، سپس موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: من تمام فرزندان زنده و
مرده ام را به نظر آوردم ، آنگاه اميرالمؤ منين عليه السلام به پسرم على اشاره كرد و
فرمود: اين سرور آنهاست : او از من و من از اويم و خدا با نيكو كارانست .
سپس موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: اى يزيد اين مطالب نزد تو امانت باشد، جز
به آدم عاقل يا بنده خدائى كه او را راستگو تشخيص داده ئى مگو، و اگر از تو گواهى
خواستند، گواهى بده كه خداى عزوجل مى فرمايد:
((خدا به شما فرمان مى دهد كه امانتها
را بصاحبانش بپردازيد 59 سوره 4
)) و نيز بما فرموده است
((ستمگرتر از آنكه
شهادت خدا را نزد خويش پنهان كند كيست ؟ 150 بقره
))
موسى بن جعفر گويد: من (در خواب ) متوجه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شدم و گفتم
: پدر و مادرم به قربانت ، شما همه فرزندانم را يك جا گفتيد، بفرمائيد كداميك امام است
؟ فرمود: آنكه با نور خداى عزوجل بنگرد و با فهمش بشنود و با حكمتش سخن گويد،
درست مى رود و لذا اشتباه نكند، علم دارد و لذا نادانى نكند، حكمت و علم به او آموخته شده
آنگاه دست پسرم على را گرفت و فرمود: او اين است . سپس فرمود: چه كم همراه او هستى
؟! (يعنى وفاتت نزديك شده ) چون از سفر (مكه ) باز گشتى وصيت كن و كارهايت را
سامان ده و از هرچه خواهى فراغت جو، زيرا تو از ايشان جدا مى شوى و همسايه ديگران و
چون خواستى (وصيت كنى ) على را به طلب تا تو را (در
حال زنده بودنت ) غسل دهد و كفن پوشد، زيرا
غسل دادن او ترا پاك كند و جز آن درست نباشد و اين سنتى است كه از پيش ثابت شده . و
بايد (هنگام نماز ميت ) تو را برابرش بخوابى و برادران و عموهايش را پشت سر او به
صف كن و به او دستور ده كه 9 تكبير بر تو بگويد (يعنى براى احترام و امتياز تو
چهار تكبير بيشتر از نماز برميتهاى ديگر بگويد) زيرا وصيت او پا برجا شده و در
حال زنده بودنت متصدى كارهاى تو باشد. سپس فرزندانت زا كه بعد او هستند گرد آور
و به نفع او از ايشان گواهى بگير و خدا را هم گواه گير و همان خدا براى گواهى
كافيست .
يزيد گويد: سپس موسى بن جعفر عليه السلام بمن فرمود: مرا
امسال مى گيرند و امر امامت با پسرم على است كه همنام دو على (از امامان گذشته ) است :
على اول على بن ابيطالب و على دوم على بن الحسين عليهم السلام است . فهم و خويشتن
دارى و نصرت و دوستى و دين و محنت على اول و محنت و شكيبائى بر ناملايمات على دوم
به او عطا شده است ، و تا چهار سال بعد از مرگ هارون آزادى زبان ندارد.
سپس به من فرمود: اى يزيد! چون به اينجا عبورت افتاد و او را ملاقات كردى كه
ملاقات هم خواهى كرد به او مژده بده كه خدا پسرى به او خواهد داد، امين ، مورد اعتماد و
مبارك . و او به تو خبر دهد كه مرا در اينجا ملاقات كرده ئى آن هنگام تو به او خبر ده كه
آن كنيزك مادر آن پسر كنيزيست از خاندان ماريه كنيز
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و مادر ابراهيم ، و اگر توانستى سلام مرا به آن كنيز
هم برسانى ، برسان .
يزيد گويد: بعد از وفات موسى بن جعفر، على عليه السلام را ملاقات كردم حضرت
ابتدا كرد و فرمود: اى يزيد: براى رفتن به عمره چه نظر دارى ؟ عرض كردم : پدر و
مادرم به قربانت ، اختيار با شماست من خرجى ندارم ، فرمود: سبحان الله !! ما تا متعهد
خرجت نشويم تكليف نمى كنيم ، پس به راه افتاديم تا به آن مكان رسيديم . حضرت
ابتدا كرد و فرمود: در اينجا بارها همسايگان و عموهايت را ملاقات كرده اى (يزيد از
فرزندان زيد بن على بوده كه با امام ششم و هفتم پسر عمو مى شود و پسر عمو در حكم
عموست عرض كردم : آرى ، سپس داستان را براى او شرح دادم . به من فرمود: اما آن كنيز
هنوز نيامده اگر آمد سلام آن حضرت را به او مى رسانم (ميرسانى ) سپس به مكه رفتيم
و در همان سال آن كنيز را خريدارى فرمود و مدتى نگذشت كه حامله گشت و آن پسر را
زائيد.
يزيد گويد: برادران على (بن موسى عليه السلام ) اميد داشتند كه (در امامت ) وارث
موسى بن جعفر باشند و بيگناه با من دشمن شدند. (شايد
خيال مى كردند خريدن آن كنيز به واسطه او بوده است ) اسحاق ابن جعفر به ايشان مى
گفت : من ديدم كه يزيد در مجلس موسى بن جعفر در جائى مى نشست كه من در آنجا نمى
نشستم .