يعقوب بن جعفر بن ابراهيم گويد: خدمت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه مردى
نصرانى نزد آن حضرت آمد، مادر عريض (وادى مدينه ) بوديم ، نصرانى عرض كرد: من
از شهرى دور و سفرى پر مشقت نزد شما آمده ام ، و 30 سالست كه از پروردگارم
درخواست مى كنم كه مرا به بهترين دينها و بسوى بهترين و داناترين بندگان خود
هدايت كند، تا آنكه شخصى در خواب من آمد و مردى را كه در علياء دمشق است به من معرفى
كرد.
من نزدش رفتم و با او سخن گفتم ، او گفت : من از تمام همكيشان خود داناترم ولى از من
داناتر هم هست : من گفتم : مرا به كسى كه از او داناتر است رهبرى كن ، زيرا مسافرت
براى من دشوار و سنگين نيست من تمام انجيل و مزامير داود و چهار سفر از تورات و ظاهر
تمام قرآن را خوانده ام .
دانشمند به من گفت : اگر علم نصرانيت را مى خواهى ، من از تمام عرب و عجم به آن
داناترم ، و اگر علم يهوديت خواهى باطلى بن
شرحبيل سامرى در اين زمان داناترين مردمست . و اگر علم اسلام و تورات و
انجيل و زبور و كتاب هود و هر كتابى كه بر هر پيغمبرى در زمان تو و زمانهاى ديگر
نازل شده و هر خبرى كه از آسمان نازل شده كه كسى آن را دانسته يا ندانسته و در آنست
بيان هر چيز و شفاء براى جهانيان و رحمت براى رحمت جو و مايه بصيرت كسى كه خدا
خير او را خواهد و انس با حق است ، اگر چنين شخصى را مى خواهى ترا بسويش رهبرى كنم
، اگر توانى با پايت نزدش برو و اگر نتوانى با سر زانو و اگر نتوانى با كشيدن
نشيمنگاه و اگر نتوانى با چهره به زمين كشيدن .
گفتم : نه ، بلكه من با تن و مال خود توانائى مسافرت دارم ، گفت : فورى برو به
يثرب ، گفتم : يثرب ، گفتم : يثرب را نمى شناسم ، گفت برو تا برسى به مدينه
پيغمبرى كه در عرب مبعوث شده و او همان پيغمبر عربى هاشمى است ، چون وارد مدينه
شدى قبيله بنى غنم بن مالك بن حجار را بپرس كه نزديك در مسجد مدينه است و خود را
به هيئت و زيور نصرانيت درآور، زيرا والى مدينه بر آنها (موسى بن جعفر و شيعيانش
كه ترا نزدشان مى فرستم ) سختگير است و خليفه سختگيرتر آنگاه نشانى بنى عمر و
بن مبذول را كه در بقيع زبير
((22)) بگير، و سپس بپرس موسى بن جعفر كيست و
منزلش كجاست و آيا بسفر رفته يا حاضر است اگر بسفر رفته بود، نزدش برو كه
مسافرت او از راهى كه (اكنون ) به سويش مى روى نزديكتر است ، آنگاه به او خبر ده
كه مطران
((23)) علياى غوطه دمشق مرا بسوى تو رهبرى كرده و او سلام بسيارت
مى رساند و مى گويد: من با پروردگار خود بسيار مناجات مى كنم و از او مى خواهم كه
مرا بدست شما مسلمان كند.
مرد نصرانى ايستاده و به عصاى خود تكيه كرده ، اين داستان را (كه در خواب ديده بود)
بيان كرد سپس گفت : آقاى من اگر به من ! اجازه دهى تكفير
((24)) كنم و بنشينم .
فرمود: اجازه مى دهم كه بنشينى ولى اجازه نمى دهم كه تكفير كنى ، پس بنشست و كلاه
نصرانيت از سر بگرفت . آنگاه عرضكرد: قربانت . به من اجازه سخن ميدهى ؟ فرمود:
آرى . تو فقط براى آن آمده ئى .
نصرانى گفت : جواب سلام رفيقم (مطران ) را بده ، مگر شما جواب سلام نميدهى ؟ امام
فرمود: جواب رفيقت اين است كه خدا هدايتش كند، و اما سلام زمانى است كه بدين ما در آيد.
نصرانى گفت : اءصلحك اللّه من اكنون از شما سؤ
ال مى كنم فرمود، بپرس .
گفت : به من خبر ده از كتاب خداى تعالى كه آن را بر محمد
نازل كرده و بدان سخن گفته و آن را به آنچه بايد معرفى كرده و فرموده :
((حم
سوگند بكتاب روشن كه آن را در شبى مبارك
نازل كرده ايم كه ما بيم دهنده ايم ، در آن شب هر امر محكمى را
فيصل دهند 4 سوره 44
)) تفسير باطنى اين آيات چيست ؟.
فرمود: اما حم محمد صلى للّه عليه و آله است و آن در كتابى است كه بر هود
نازل گشته و از حروفش كاسته شده (يعنى در كتاب هود از محمد به حم تعبير شده و دو
حرف م د آن ، از نظر تخفيف يا جهت ديگرى افتاده است ) و اما كتاب روشن اميرالمؤ منين على
عليه السلام است ، و اما شب مبارك فاطمه عليها السلام است ، و اما اينكه فرمايد:
((در آن
شب هر امر محكمى را فيصل دهند
)) يعنى آن فاطمه خير بسيارى زايد و بيرون دهد و آن
مردى حكيم و مردى حكيم و مردى حكيم است (يعنى امام حسن و امام حسين و زين العابدين عليهم
السلام اند و امامان ديگر هم باينها عطف مى شوند).
مرد نصرانى گفت : اولين و آخرين اين مردان را معرفى كن ، فرمود: اوصاف به يكديگر
شباهت دارند (و ممكن نيست شخصى را با بيان اوصافش كاملا مشخص و ممتاز ساخت ) ولى من
سومى آن قوم (يعنى امام حسين عليه السلام ) را براى تو معرفى مى كنم كه چه كسى از
نسل او ظاهر مى شود. (مقصود حضرت قائم عليه السلام است ) و اوصاف او در كتابهائى
كه بر شما نازل شده هست ، اگر تغييرش نداده و تحريفش نكنيد و كفر نورزيد ولى از
قديم اين كار را كرده ايد.
نصرانى گفت : من آنچه را مى دانم از شما پنهان نكنم و بشما دروغ نگويم (شما را
تكذيب نكنم ) و شما راست و دروغ گفتار مرا مى دانيد، بخدا سوگند كه خدا از
فضل و نعمت خود بشما بخشى عطا كرده كه بخاطر هيچكس خطور نكند و كسى نتواند
پنهانش كند، و كسى هر چند دروغگو هم باشد، نسبت به آن دروغ نتواند گفت ، هر چه من در
اين باره گويم حق است و درست و چنانست كه بيان فرمودى . (آنچه فرمودى درست است و
مطابق واقع ).
موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: هم اكنون بتو خبرى هم كه آن را جز اندكى از
خوانندگان كتب (آسمانى ) ندانند: به من بگو اسم مادر مريم چه بود.؟ و در چه روزى
(روح عيسى ) در شكم او دميده شد؟ و در چه ساعت روزى مريم عيسى عليه السلام را زائيد؟
و در چه ساعت از روز بود؟ نصرانى گفت : نمى دانم .