next page اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد چهارم

back page


*باب كمتر چيزيكه بنده بسبب آن مؤ من شود و يا كافر و يا گمراه گردد*

بَابُ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً أَوْ كَافِراً أَوْ ضَالًّا

1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيّاً ص يَقُولُ وَ أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ مَا أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ كَافِراً وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ ضَالًّا فَقَالَ لَهُ قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ أَمَّا أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً أَنْ يُعَرِّفَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى نَفْسَهُ فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ وَ يُعَرِّفَهُ نَبِيَّهُ ص ‍ فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ وَ يُعَرِّفَهُ إِمَامَهَ وَ حُجَّتَهُ فِى أَرْضِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَى خَلْقِهِ فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ قُلْتُ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِنْ جَهِلَ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ إِلَّا مَا وَصَفْتَ قَالَ نَعَمْ إِذَا أُمِرَ أَطَاعَ وَ إِذَا نُهِيَ انْتَهَى وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ كَافِراً مَنْ زَعَمَ أَنَّ شَيْئاً نَهَى اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِهِ وَ نَصَبَهُ دِيناً يَتَوَلَّى عَلَيْهِ وَ يَزْعُمُ أَنَّهُ يَعْبُدُ الَّذِى أَمَرَهُ بِهِ وَ إِنَّمَا يَعْبُدُ الشَّيْطَانَ وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ ضَالًّا أَنْ لَا يَعْرِفَ حُجَّةَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ شَاهِدَهُ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِى أَمَرَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِطَاعَتِهِ وَ فَرَضَ وَلَايَتَهُ قُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْهُمْ لِى فَقَالَ الَّذِينَ قَرَنَهُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِنَفْسِهِ وَ نَبِيِّهِ فَقَالَ ي ا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّ هَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ قُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ أَوْضِحْ لِي فَقَالَ الَّذِينَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي آخِرِ خُطْبَتِهِ يَوْمَ قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَيْهِ إِنِّى قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِى مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِى أَهْلَ بَيْتِى فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَهَاتَيْنِ وَ جَمَعَ بَيْنَ مُسَبِّحَتَيْهِ وَ لَا أَقُولُ كَهَاتَيْنِ وَ جَمَعَ بَيْنَ الْمُسَبِّحَةِ وَ الْوُسْطَى فَتَسْبِقَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَا تَزِلُّوا وَ لَا تَضِلُّوا وَ لَا تَقَدَّمُوهُمْ فَتَضِلُّوا
اصول كافى جلد 4 صفحه :141 رواية :1
1 سليم بن قيس گويد: شنيدم على عليه السلام مى فرمود: (و اين هنگامى بود) كه مردى نزد آن حضرت آمده بود و باو عرضكرد: كمتر چيزى كه بنده بسبب آن مؤ من شود چيست ؟ و كمتر چيزى كه بنده بوسيله آن كافر گردد چيست ؟ و كمتر چيزى كه بنده با آن گمراه است چيست ؟ حضرت باو فرمود: پرسيدى پس پاسخش را (دقت كن و) بفهم .
اما كمتر چيزى كه بنده بدان مؤ من است آنست كه خداى تبارك و تعالى خودش را بآن بنده بشناساند پس (آن بنده ) بفرمانبردارى براى او اقرار كند، و (سپس ) پيغمبرش (ص ) را باو بشناساند پس بفرمانبردارى او نيز اقرار كند، و (هم چنين ) امام و حجت خود را در زمين ، و گواهش را بر خلق باو معرفى كند، و براى او هم بفرمانبردارى اعتراف كند، (سليم گويد:) من عرضكردم : اى امير مؤ منان و اگر چه همه چيز را بجز آنچه بيان فرمودى نداند؟ فرمود: آرى در صورتيكه هرگاه دستورى باو دهند اطاعت كند. و اگر نهيش كردند نكند.
و كمتر چيزيكه بنده بسبب آن كافر گردد آنست كه كسى چيزى را كه خدا از آن نهى كرده است پندارد كه (جايز است ) و خدا بآن دستور داده (يعنى بدعتى در دين گذارد)، و اين معنى را دين خود كند و بآن بماند، و پندارد كه خدايرا كه بآن كار (بپندار خودش ) دستور داده پرستش كند، (در حاليكه ) جز اين نيست كه شيطان را پرستش كند.
و كمتر چيزيكه بنده بواسطه آن گمراه شود اينست كه حجت خداى تعالى و گواهش را بر بندگانش نشناسد (يعنى ) آن كس را كه خداى عزوجل دستور بفرمانبرداريش داده ، و ولايتش را فرض (و واجب ) فرموده ، (سليم گويد:) من عرضكردم : اى اميرمؤ منان آنان (يعنى حجت و گواهان ) را برايم توصيف كن ، فرمود: آنها كسانى هستند كه خداى عزوجل آنها را قرين خود و پيغمبرش ساخته و فرموده است : ((اى آنانكه ايمان آورده ايد خدا و رسول و اولياء امر خود را فرمانبريد)) (سوره نساء آيه 59) عرض كردم : اى اميرمؤ منان خدا مرا بفدايت كند برايم واضح كن (و آشكارتر بيان فرما) فرمود: آنانكه رسول خدا (ص ) در آخرين خطبه اش روزى كه خداى عزوجل قبض روحش فرمود (و او را بنزد خودش برد) فرمود: من همانا دو چيز در ميان شما ميگذارم كه پس از من هرگز گمراه نشويد تا ماداميكه بآندو چنگ زنيد: كتاب خدا، و عترتم كه اهل بيت (و خاندان ) منند زيرا خداى لطيف و آگاه بمن سفارش كرده كه آندو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند، مانند اين دو (انگشت كه با هم برابرند) و هر دو انگشت سبابه خود را بهم چسباند و نمى گويم مانند اين دو انگشت و انگشت سبابه و وسطى را بهم چسباند يعنى با هم برابرند و اينطور نيست ) كه يكى بر ديگرى پيش باشد (و جلو افتد) پس بهر دوى اينها چنگ زنيد تا نلغزيد و گمراه نشويد، و برايشان جلو نيفتيد كه گمراه شويد.

2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ لِكَيْ إِذَا
اصول كافى جلد 4 صفحه : 143 رواية : 2
حضرت صادق عليه السلام فرمود: همانا بنى اميه براى مردم تعليم ايمان را آزاد گذاردند و تعليم شرك را آزاد نگذاردند، زيرا اگر مردم را بر آن وادار مى كردند آنرا نمى پذيرفتند.

شرح :
مجلسى (ره ) از پدر شيخ بهايى قدس سره نقل كند كه گفته است : در معنى اين حديث گفته اند: مقصود اين است كه بنى اميه مردم را آزاد گذاردند و آنها را بياد گرفتن ايمان وادار نكردند و از اين زحمت آنان را فارغ كردند، زيرا اگر بر آن واردشان مى كردند و رنج آنرا بآنان تكليف مى داشتند آنرا نمى شناختند، زيرا ايمان عبارت از (شناسائى ) اهل بيت بود و بنى اميه دشمن اهل بيت بودند و چگونه مردم را بياد گرفتن چيزى وادار مى كردند كه سبب زوال دولت و سلطنت آنها بود بخلاف شرك كه منافاتى با سلطنت آنها نداشت ، سپس مجلسى (ره ) گويد: و پوشيده نماند كه اين معنى دور است بلكه ظاهر اينست كه مقصود امام عليه السلام اين بوده كه آنها چيزى كه مردم را از اسلام بيرون برد يادشان نمى دادند (و بصرف دستورات اوليه اسلام و كلياتى اكتفا مى كردند و اگر آنچه موجب شرك مى شود و مردم را از دين بيرون برد بمردم ياد مى دادند مردم پيروى آنها را مى كردند و آنها را از مقام خلافت و زمامدارى اسلام طرد مى نمودند) مانند انكار كردن نصوصى كه پيغمبر (ص ) درباره خلافت على عليه السلام و فرزندانش فرموده بود، و مانند اينكه بر اميرالمؤ منين على عليه السلام خروج كند يا او را سب كند يا دشمنى با او و اهل بيت او آشكار كند مشرك است و از دين خارج شده ، زيرا اگر اينها را بمردم ياد مى دادند و مردم متوجه مى شدند هرگز پيروى امثال آن غاصبين ياغى را نمى كردند (اين بود گفتار مجلسى (ره ) با پاره توضيحات مربوط بآن ).

*باب ثبوت ايمان و اينكه آيا روا هست خدا ايمان را از كسى بگيرد؟*

بَابُ ثُبُوتِ الْإِيمَانِ وَ هَلْ يَجُوزُ أَنْ يَنْقُلَهُ اللَّهُ

1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع لِمَ يَكُونُ الرَّجُلُ عِنْدَ اللَّهِ مُؤْمِناً قَدْ ثَبَتَ لَهُ الْإِيمَانُ عِنْدَهُ ثُمَّ يَنْقُلُهُ اللَّهُ بَعْدُ مِنَ الْإِيمَانِ إِلَى الْكُفْرِ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ هُوَ الْعَدْلُ إِنَّمَا دَعَا الْعِبَادَ إِلَى الْإِيمَانِ بِهِ لَا إِلَى الْكُفْرِ وَ لَا يَدْعُو أَحَداً إِلَى الْكُفْرِ بِهِ فَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ثُمَّ ثَبَتَ لَهُ الْإِيمَانُ عِنْدَ اللَّهِ لَمْ يَنْقُلْهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بَعْدَ ذَلِكَ مِنَ الْإِيمَانِ إِلَى الْكُفْرِ قُلْتُ لَهُ فَيَكُونُ الرَّجُلُ كَافِراً قَدْ ثَبَتَ لَهُ الْكُفْرُ عِنْدَ اللَّهِ ثُمَّ يَنْقُلُهُ بَعْدَ ذَلِكَ مِنَ الْكُفْرِ إِلَى الْإِيمَانِ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ النَّاسَ كُلَّهُمْ عَلَى الْفِطْرَةِ الَّتِي فَطَرَهُمْ عَلَيْهَا لَا يَعْرِفُونَ إِيمَاناً بِشَرِيعَةٍ وَ لَا كُفْراً بِجُحُودٍ ثُمَّ بَعَثَ اللَّهُ الرُّسُلَ تَدْعُوا الْعِبَادَ إِلَى الْإِيمَانِ بِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يَهْدِهِ اللَّهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 144 رواية : 1
1 حسين بن نعيم صحاف گويد: بحضرت صادق عليه السلام عرضكردم : چگونه است كه (گاهى ) انسان نزد خداوند مؤ من است و ايمان او نزد خدا ثابت است سپس خداوند پس از آن او را از ايمان بكفر ببرد؟ گويد: حضرت در پاسخ فرمود: همانا خداى عزوجل عادل است ، و جز اين نيست كه بندگانش را بايمان خود خوانده است نه بكفر، و احدى را بكفر دعوت نكرده است ، پس هر كه باو ايمان آورد و ايمانش نزد خداوند ثابت گردد خداى عزوجل ديگر او را از ايمان بكفر منتقل نسازد.
من عرضكردم : (گاهى ) مردى كافر است ، و كفرش نزد خدا ثابت است سپس خداوند او را پس از آن از كفر بايمان منتقل سازد (اين چگونه است ؟).
فرمود: همانا خداى عزوجل همه مردم را بر فطرت ساده آفريده ، كه نه ايمان بشريعتى را بفهمند و نه كفر و انكارى دانند، سپس رسولان را فرستاد كه بندگان را بايمان بخدا دعوت كنند، پس برخى را خداوند (بدين وسيله ) هدايت و راهنمايى فرمود، و برخى را هدايت نفرمود.

شرح :
در قسمت اول حديث جواب و سؤ ال واضح است ، ولى در قسمت دوم بنا بر اينكه ((جمله : قلت له : فيكون الرجل كافرا...)) جمله استفهاميه باشد نه خبريه چنانچه ظاهر همانست ، امام (عليه السلام ) جواب سريع به پرسش راوى نداده است بلكه بجاى آن يك قاعده كلى بيان فرموده است . مجلسى (ره ) پس از احتمالاتى كه در قسمت اول و دوم حديث داده است در قسمت دوم آن چنين گويد: ظاهر اينست كه كلام سائل استفهام (و پرسش ) باشد، و حاصل جواب (و پاسخ ) اينست كه خداى تعالى بندگان را بر فطرتى آفريده كه قابل پذيرش ايمان است ، و بوسيله فرستادن رسولان و برپاداشتن حجت هاى خود بر همه آنها حجت را تمام كرده ، پس هيچ كس در قيامت حجتى بر خدا ندارد، و احدى از آنها مجبور بر كفر نيست نه از نظر آفرينش و نه از نظر كوتاهى كردن در هدايت و راهنمائى برپاداشتن حجت ، ليكن برخى مشمول لطف خاص پروردگار شدند و همان باعث تاءييد آنها در ايمانشان شد، و برخى بواسطه سوء اختيار خودشان سزاوار لطف خاص او نشدند و كافر شدند در عين حال مجبور به كفر هم نبودند و همين معناى ((امر بين امرين )) است كه بارها گفته ايم .
و محتمل است كه مقصود از فرمايش آنحضرت ((فمنهم من هدى الله ...)) اين باد كه برخى از اين هدايت عامه بهره مند شدند و برخى بهره مند نشده اند و اين معنى بمسلك متكلمين موافق تر است ، و معناى اول با اخبار ديگر سازگارتر است ، و اللّه علم بحقيقة الاسرار.

*باب آنانكه ايمان عاريه دارند*

بَابُ الْمُعَارِينَ

1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ خَلْقاً لِلْإِيمَانِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْكُفْرِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً بَيْنَ ذَلِكَ وَ اسْتَوْدَعَ بَعْضَهُمُ الْإِيمَانَ فَإِنْ يَشَأْ أَنْ يُتِمَّهُ لَهُمْ أَتَمَّهُ وَ إِنْ يَشَأْ أَنْ يَسْلُبَهُمْ إِيَّاهُ سَلَبَهُمْ وَ كَانَ فُلَانٌ مِنْهُمْ مُعَاراً
اصول كافى جلد 4 صفحه : 145 رواية : 1
1 محمد بن مسلم از يكى از دو امام باقر و يا امام صادق عليه السلام حديث كند و گويد: شنيدم كه مى فرمود: همانا خداى عزوجل خلقى را براى ايمان ثابت آفريده كه ايمانشان زوال ندارد، و خلقى را براى كفر آفريده كه كفرشان زوال ندارد، و خلقى را ميانه اين دو آفريده ، و برخى از ايشان ايمان را به عاريت داده ، كه اگر بخواهد براى آنها به پايان رساند مى رساند، و اگر بخواهد از ايشان بگيرد مى گيرد، و فلان كس از آنها بود كه ايمانش عاريت بود.

شرح :
مجلسى (ره ) گويد: گفته شده است : ((لام )) در ((للايمان )) لام عاقبت است يعنى خلقى آفريده كه سرانجام و عاقبت آنها در علم ازلى ايمان است و زوال در ايمانشان نيست و آنها پيمبران و اوصياء آنها و پيروانشان از مؤ منين بوده اند كه در ايمان ثابت و پابرجا بوده اند، و خلقى آفريده كه عاقبت و سرانجام آنها در علم ازلى خداى عزوجل كفر بوده و دسته اى هم در اين ميان آفريده كه در علم ازلى او در زمره مستضعفين (و ناتوانان ) بوده اند... تا آنكه گويد:
و ظاهر اين است كه مقصود از فلان كس ابوالخطاب (محمد بن مقلاص كه حضرت صاق (عليه السلام ) او را به واسطه غلوش لعن فرمود) و احتمال داده است كه مقصود ابن عباس يا ديگران باشند. و در آخر گويد: لكن در اخبار بعدى بياييد كه امام (عليه السلام ) تصريح بنام ابوالخطاب فرموده است ، و فيض (ره ) نيز همين معنا را اختيار كرده است .
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ وَ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ كُلَيْبِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْأَسَدِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْعَبْدَ يُصْبِحُ مُؤْمِناً وَ يُمْسِيَ كَافِراً وَ يُصْبِحُ كَافِراً وَ يُمْسِيَ مُؤْمِناً وَ قَوْمٌ يُعَارُونَ الْإِيمَانَ ثُمَّ يُسْلَبُونَهُ وَ يُسَمَّوْنَ الْمُعَارِينَ ثُمَّ قَالَ فُلَانٌ مِنْهُمْ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 146 رواية : 2
2 حضرت صادق عليه السلام فرمود: همانا بنده بامداد كند در حالى كه مؤ من است و شام كند در حالى كه كافر است ، و (بالعكس گاهى شود كه ) صبح كند كافر و شام كند مؤ من ، (و در اين ميان ) مردمى هستند كه ايمانشان عاريت است و سپس از آنها گرفته شود و آنها را معارين (يعنى عاريت داده شدگان ) نامند، سپس فرمود: فلانى از آنها است .

3- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ وَ غَيْرِهِ عَنْ عِيسَى شَلَقَانَ قَالَ كُنْتُ قَاعِداً فَمَرَّ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع وَ مَعَهُ بَهْمَةٌ قَالَ قُلْتُ يَا غُلَامُ مَا تَرَى مَا يَصْنَعُ أَبُوكَ يَأْمُرُنَا بِالشَّيْءِ ثُمَّ يَنْهَانَا عَنْهُ أَمَرَنَا أَنْ نَتَوَلَّى أَبَا الْخَطَّابِ ثُمَّ أَمَرَنَا أَنْ نَلْعَنَهُ وَ نَتَبَرَّأَ مِنْهُ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع وَ هُوَ غُلَامٌ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْإِيمَانِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْكُفْرِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً بَيْنَ ذَلِكَ أَعَارَهُ الْإِيمَانَ يُسَمَّوْنَ الْمُعَارِينَ إِذَا شَاءَ سَلَبَهُمْ وَ كَانَ أَبُو الْخَطَّابِ مِمَّنْ أُعِيرَ الْإِيمَانَ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَخْبَرْتُهُ مَا قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع وَ مَا قَالَ لِي فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّهُ نَبْعَةُ نُبُوَّةٍ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 146رواية : 3
3 عيسى شلقان گويد: (روزى ) نشسته بودم و حضرت موسى بن جعفر عليه السلام (كه در آنزمان كودكى بود بر من ) گذر كرد و بره اى با او بود، گويد: من عرض كردم : اى پسر من مى بينى پدر شما چه مى كند؟ ما را به چيزى فرمان دهد سپس از همان چيز نهى (و جلوگيرى ) كند، بما دستور داده كه ابوالخطاب را دوست بداريم سپس دستور داد كه او را لعن كنيم و از او بيزازى جوئيم ؟ پس آن حضرت عليه السلام در حالى كه پسر بچه اى بود فرمود: همانا خداوند خلقى را براى ايمان آفريد كه (آن ايمان ) زوال ندارد، و خلقى را آفريد براى كفر كه زوال ندارد، و در اين ميان هم خلقى آفريد و ايمان را به عاريت به آنها داد و اينها را معارين نامند، كه هرگاه (خداوند) بخواهد ايمان را از ايشان برگيرد و ابوالخطاب از كسانى است كه ايمان را به عاريت بدو داده بودند. گويد: پس از آن من خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شدم و آنچه (بفرزندش ) ابوالحسن (موسى ) گفته بودم و پاسخى كه بمن داده بود همه را بعرض امام صادق عليه السلام رساندم ، حضرت فرمود: اين كلام از جوشش نبوت است (يعنى از سرچشمه نبوت جوشيده است . از فيض (ره ).

شرح :
ابولخطاب محمد بن مثلاص اسدى كوفى است كه در آغاز كارش از اصحاب حضرت صادق (عليه السلام ) و از بزرگان آنها بود سپس برگشت و مذاهب باطلى اختراع كرد و امام صاق (عليه السلام ) او را لعن كرد و از او بيزارى جست ، و روايات بسيارى در مذمت او رسيده كه دلالت بر كفر و لعنتش كند، و گويند كه درباره حضرت صادق عليه السلام غلو كرد تا بدانجا كه آن حضرت را خدا ميخواهد و خود را از طرف آن حضرت پيغمبر بر اهل كوفه ميدانست .
4- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ص قَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ النَّبِيِّينَ عَلَى النُّبُوَّةِ فَلَا يَكُونُونَ إِلَّا أَنْبِيَاءَ وَ خَلَقَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْإِيمَانِ فَلَا يَكُونُونَ إِلَّا مُؤْمِنِينَ وَ أَعَارَ قَوْماً إِيمَاناً فَإِنْ شَاءَ تَمَّمَهُ لَهُمْ وَ إِنْ شَاءَ سَلَبَهُمْ إِيَّاهُ قَالَ وَ فِيهِمْ جَرَتْ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ وَ قَالَ لِي إِنَّ فُلَاناً كَانَ مُسْتَوْدَعاً إِيمَانُهُ فَلَمَّا كَذَبَ عَلَيْنَا سُلِبَ إِيمَانُهُ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 147 رواية : 4
4 از برخى از اصحاب ما حديث شده است كه حضرت ابوالحسن عليه السلام (موسى بن جعفر يا فرزندش رضا عليهم السلام ) فرمود: بدرستى كه خداوند پيغمبران را به نبوت خلق فرموده و جز پيغمبر نباشند، و مؤ منين را بر ايمان آفريده و بجز مؤ من نباشد (يعنى اينان بر نبوت و ايمانشان ثابت قدم هستند و هرگز برنمى گردند.) و مردمى را ايمان عاريت داده ، پس اگر بخواهد براى آنها بپايان رساند، و اگر بخواهد از ايشان باز گيرد، فرمود: و درباره ايشان جارى است (معناى آيه شريفه ) ((پس پايدار باشد و ناپايدار)) (سوره انعام آيه 98) و بمن فرمود: فلانى ايمانش عاريتى بود، و همين كه بر ما دروغ بست آن ايمان عاريه از او گرفته شد.

توضيح :
تمام آيه شريفه اين است كه خداوند فرمايد: ((او است كه شما را از يك تن آفريد پس مستقر (پايدار) و مستودع (ناپايدار) همانا تفصيل داديم آيتها را براى گروهى كه در مى يابند)).
5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ حَبِيبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ جَبَلَ النَّبِيِّينَ عَلَى نُبُوَّتِهِمْ فَلَا يَرْتَدُّونَ أَبَداً وَ جَبَلَ الْأَوْصِيَاءَ عَلَى وَصَايَاهُمْ فَلَا يَرْتَدُّونَ أَبَداً وَ جَبَلَ بَعْضَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْإِيمَانِ فَلَا يَرْتَدُّونَ أَبَداً وَ مِنْهُمْ مَنْ أُعِيرَ الْإِيمَانَ عَارِيَّةً فَإِذَا هُوَ دَعَا وَ أَلَحَّ فِي الدُّعَاءِ مَاتَ عَلَى الْإِيمَانِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 147 رواية : 5
5 حضرت صادق عليه السلام فرمود: خداوند پيمبران صلى اللّه عليه و آله را بر سرشت نبوت آفريد پس هرگز بر نگردند و اوصياء (آنهارا) بر سرشت وصيتها (و آنچه بآنها سفارش شده ) آفريد، پس هرگز بر نگردند، و برخى از مؤ منين را بر سرشت ايمان آفريده پس هرگز بر نگردند، و برخى از ايشان كسى است كه ايمانش عاريتى است ، پس اگر دعا كند و در دعا اصرار ورزد با ايمان بميرد.

*باب در نشانه عاريت دار ايمان*

بَابٌ فِي عَلَامَةِ الْمُعَارِ

1- عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ الْجُعْفِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْحَسْرَةَ وَ النَّدَامَةَ وَ الْوَيْلَ كُلَّهُ لِمَنْ لَمْ يَنْتَفِعْ بِمَا أَبْصَرَهُ وَ لَمْ يَدْرِ مَا الْأَمْرُ الَّذِي هُوَ عَلَيْهِ مُقِيمٌ أَ نَفْعٌ لَهُ أَمْ ضَرٌّ قُلْتُ لَهُ فَبِمَ يُعْرَفُ النَّاجِي مِنْ هَؤُلَاءِ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ مَنْ كَانَ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً فَأُثْبِتَ لَهُ الشَّهَادَةُ بِالنَّجَاةِ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً فَإِنَّمَا ذَلِكَ مُسْتَوْدَعٌ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 148 رواية : 1
1 مفضل جعفى گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: براستى حسرت و پشيمانى و واى ، همه اينها براى آنكس ‍ است كه بآنچه بيند سود نبرد و آنچه بر آن استور است (از روش و عقيده ) نداند كه چيست و آيا برايش سود بخشد يا زيان ؟ من عرض كردم : قربانت پس از ميان مردم رستگارشان بچه چيز شناخته و رستگارى براى او ثابت شده ، و هر كه كردارش موافقت دارد (و آنچه مى گويد بدان عمل كند) گواهى به نجات و رستگارى براى او ثابت شده ، و هر كه كردارش موافقت با گفتارش ندارد ايمانش عاريت است .

شرح :
مجلسى (ره ) در گفتار حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: ((همه اينها براى آن كس است ...)) گويد: يعنى براى آنكس كه آنچه ببند و از عقايد و احكام و اعمال و اخلاق و آداب داند بر طبق آن عمل نكند. و در جمله ((فاثبت له الشهادة )) گويد: ((اثبت )) بصيغه مجهول خوانده شود، يعنى خداى تعالى و فرشتگانش و حجتهاى الهى و همه مؤ منين برستگار بودنش گواهى دهند.

*باب سهودل غفلت و فراموشى آن*

بَابُ سَهْوِ الْقَلْبِ

1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَ غَيْرِهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْقَلْبَ لَيَكُونُ السَّاعَةَ مِنَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ مَا فِيهِ كُفْرٌ وَ لَا إِيمَانٌ كَالثَّوْبِ الْخَلَقِ قَالَ ثُمَّ قَالَ لِي أَ مَا تَجِدُ ذَلِكَ مِنْ نَفْسِكَ قَالَ ثُمَّ تَكُونُ النُّكْتَةُ مِنَ اللَّهِ فِي الْقَلْبِ بِمَا شَاءَ مِنْ كُفْرٍ وَ إِيمَانٍ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 148 رواية : 1
1 ابو بصير و ديگران از حضرت صادق عليه السلام حديث كنند كه فرمود: بدرستى كه ساعتى از شب و روز بر دل بگذرد كه نه در آن كفر است و نه ايمان ، و بمانند پارچه كهنه است ، گويد: سپس به من فرمود: آيا تو در نفس خودت چنين چيزى را درك نكرده اى ؟ فرمود: سپس از طرف خدا است كه هر طور بخواهد نقطه اى به دل زند (نقطه ) كفر باشد يا (نقطه ) ايمان . مانند همين خبر از محمد بن اءبى عمير حديث شده است .

شرح :
مجلس (ره ) گويد: مقصود از قلب (و دل ) در اينجا همان نفس ناطقه انسانى است كه محل ايمان و كفر است و نه آن عضو (گوشتى ) صنوبرى كه در طرف چپ سينه است ، و جهت اينكه به نفس ناطقه قلب گفته اند براى انقلاب و تغيير پيدا كردن حالات او است ، يا براى اين است كه تعلق نفس انسانى در اول به روح حيوانى است و آن بخاطر لطيفى است كه از قلب برخيزد. و مقصود از ساعت (كه فرمود: ساعتى از شب و روز بر دل بگذرد...) همان ساعت غفلت از حق تعالى و مشغول بودن به ما سواى اوست ، يعنى در آن ساعت به ياد هيچ يك از ايمان و كفر نيست ، يا در حالى است كه حكم به كفرش نتوان كرد و توجه به عالم قدس و حق نيز ندارد، و در معناى ((نكتة )) گويد: در نهاية گفته است : نكتة يعنى اثر كمى مانند چركى روى آينه و شمشير مانند آن دو، و در قاموس گويد: ((نكت )): آنست كه با چوب يا چيز ديگرى بزمين بزنى كه آن اثرى بجا بگذارد، و ((نكتة )) بمعناى نقطه ايست و شبيه بچركى است كه در آن آئينه باشد. و مقصود از اينكه نكته از جانب خدا است به اعتبار توفيق و نبودن آن از جانب خدا است كه هر دوى آنها نيز اختيار كردن خوب و بد خود بنده است ...
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ يَكُونُ الْقَلْبُ مَا فِيهِ إِيمَانٌ وَ لَا كُفْرٌ شِبْهَ الْمُضْغَةِ أَ مَا يَجِدُ أَحَدُكُمْ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 149 رواية : 2
2 ابو بصير گويد: شنيدم كه حضرت باقر عليه السلام فرمود: گاهى در دل آن (هيچ يك ) از ايمان و كفر نيست ، مانند يك قطعه گوشت ، آيا هيچ يك از شما اينرا (كه گفتم ) نيافته (و درك نكرده است ؟).

next page اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد چهارم

back page