مجلسى (ره ) گويد: غرض راوى از نقل داستان حضرت ابراهيم عليه السلام عذر تراشى
براى شك خود بوده باينكه ابراهيم با مرتبه نبوت درباره مردگان در شك بوده و از
خدا چيزى براى برطرف كردن شك خود پرستش كرده ، و آنچه راوى اين حديث سؤ
ال كرده يا معجزه بوده يا دليلى بر امامت ، و بنابر
اول يا حضرت معجزه اى برايش آشكار كرده و راوى بيان نكرده است ، و يا آنحضرت عليه
السلام مصلحت در آشكار كردن آن نديده . يا مى دانسته كه شك او روى وسواس و عناد است
و گرنه حجت بر او تمام شده و حق برايش آشكار گرديده ، و بنابر
احتمال دوم نيز هر سه وجه احتمال مى رود و آخرى ظاهرتر است ، و اما عذرى كه براى شك
خود آورده است حضرت آن را ابطال كرده است باينكه ابراهيم شك نداشت ... بلكه بجهت
ازدياد يقين بود و بتعبير ديگر او علم اليقين داشت و طالب عين اليقين بود ولى تو چنانچه
خود اعتراف كرده اى شك دارى و خيرى در آن نيست زيرا هر چه خير است در ايمان است و او
بجز با يقين حاصل نگردد.
و در جمله
((انما الشك ما لم ياءت اليقين
)) گويد: اين جمله دو
احتمال دارد اول اينكه تاءكيد همان جمله سابق باشد كه فرمود: ابراهيم مؤ من بود و
حاصل معنى اين است كه او يقين بقدرت خداى تعالى بر زنده كردن مردگان داشت و شك
با يقين اجتماع نكنند، و جواز (در فرمايش آنحضرت
((لم يجز
)) ) به معناى امتناع است .
دوم مراد بيقين آن چيزى است كه يقين آورد و شك بعد از آن وسوسه و عناد است (و اين همان
وجهى است كه فيض (ره ) نيز در وافى فرموده است ).
سپس مجلسى (ره ) پس تفسير آيه شريفه
((و ما وجدنا لاكثرهم من عهد...
)) گويد: و
شايد تاءويل حضرت عليه السلام باين باز گردد كه خداى تعالى از ايشان بواسطه
آن عقلى كه بآنها داده پيمان گرفته كه همان را بكار اندازند و يقين كنند، و آن را
واگذارند و پس مشاهده معجزات روشن فاسق شدند و از ايمان بيرون رفتند.
2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الْخُرَاسَانِيِّ
قَالَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ فِى خُطْبَتِهِ لَا تَرْتَابُوا فَتَشُكُّوا وَ لَا تَشُكُّوا
فَتَكْفُرُوا
اصول كافى جلد 4 صفحه :117 رواية :2
|
ابواسحاق خراسانى گويد: اءميرالمؤ منين عليه السلام در خطبه اش مى فرمود: ترديد
(درباره دين و احكام آن ) بخود راه ندهيد تا بشك افتيد، پس كافر شويد.
| |
توضيح :
مجلسى (ره ) گويد: شايد مقصود ورود در شبهاتى است كه موجب شك گردد، يا
نارضايتى به قضاى خدا است و متهم هم ساختن خداوند در قضاى اوست ، يا مقصود
ترديدى است كه ريشه و مبداء شك است .
3- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِى
أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع جَالِساً عَنْ يَسَارِهِ وَ
زُرَارَةُ عَنْ يَمِينِهِ فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو بَصِيرٍ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِيمَنْ شَكَّ
فِى اللَّهِ فَقَالَ كَافِرٌ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَالَ فَشَكَّ فِى رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ كَافِرٌ قَالَ ثُمَّ
الْتَفَتَ إِلَى زُرَارَةَ فَقَالَ إِنَّمَا يَكْفُرُ إِذَا جَحَدَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :117 رواية :3
|
محمد بن مسلم مى گويد: نزد حضرت صادق عليه السلام در سمت چپ آن حضرت نشسته
بودم ، و زراره در سمت راستش بود، پس ابو بصير وارد شد و عرض كرد: يا ابا عبدالله
چه فرمائى درباره كسى كه در خدا شك كند؟ فرمود: كافر است اى ابا محمد (ابا محمد
كنيه ابوبصير است ) عرض كرد: اگر در پيغمبر شك كند (چطور)؟ فرمود: كافر است ؟
(محمد بن مسلم ) گويد: پس حضرت رو به زراره كرد و فرمود: همانا كافر شود در
صورتى كه انكار كند.
| |
توضيح :
اين كه حضرت در پايان حديث رو به زراره كرد و فرمود:
((همانا كافر شود در
صورتى كه انكار كند
)) شايد بخاطر اين بوده كه زراره واسطه ميان ايمان و كفر را
قبول نداشته چنان كه مطلب در ضمن حديثى در باب كفر حديث (7) گذشت ، و مقصود امام
(عليه السلام ) اين است كه به مجرد شك كافر نشود بلكه شك در صورتى موجب كفر
است كه از روى انكار باشد اگر چه در صورت شك مؤ من هم نيست ،
4- عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ
خَارِجَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ
لَمْ يَلْبِسُوا إِيم انَهُمْ بِظُلْمٍ قَالَ بِشَكٍّ
اصول كافى جلد 4 صفحه :118 رواية :4
|
ابو بصير گويد: پرسيدم از حضرت صادق (عليه السلام ) از (تفسير) گفتار خداى
عزوجل : ((آنانكه ايمان آوردند و ايمانشان را به ستم آلوده نكردند )) (سوره انعام آيه
82) فرمود: (مقصود از ستم ) شك است (يعنى ايمانشان را به شك نيالوده اند).
| |
5- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ بَكْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ
الشَّكَّ وَ الْمَعْصِيَةَ فِى النَّارِ لَيْسَا مِنَّا وَ لَا إِلَيْنَا
اصول كافى جلد 4 صفحه :118 رواية :5
|
امام صادق عليه السلام فرمود: شك و نافرمانى در آتشند، نه از ما هستند و نه به سوى
ما توجه دارند.
| |
شرح :
فيض (ره ) گويد: نظر امام (عليه السلام ) كنايه از شك و نافرمانى است ، زيرا
استحقاق آنان كه شك كنند و نافرمانى كنند براى آتش بخاطر شك و نافرمانى است پس
مقصود اهل آنهايند.
6- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِى
عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ شَكَّ فِى اللَّهِ بَعْدَ مَوْلِدِهِ عَلَى الْفِطْرَةِ لَمْ يَفِئْ إِلَى خَيْرٍ أَبَداً
اصول
كافى جلد 4 صفحه :118 رواية :6
|
و نيز آن حضرت (عليه السلام ) فرمود: كسى كه بر فطرت توحيد (و از پدر و مادر
خداپرست ) بدنيا آيد درباره خدا شك كند هرگز به خير باز نگردد.
| |
شرح :
مجلسى (ره ) گويد: ظاهر اين حديث اين است كه توبه مرتد فطرى
قبول نشود چنانچه مشهور است .
7- عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ رَفَعَهُ إِلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَا يَنْفَعُ مَعَ الشَّكِّ وَ الْجُحُودِ عَمَلٌ
اصول
كافى جلد 4 صفحه :118 رواية :7
|
حضرت باقر (عليه السلام ) فرمود: با شك و انكار هيچ عملى سود ندارد.
| |
8- وَ فِى وَصِيَّةِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ مَنْ شَكَّ أَوْ ظَنَّ وَ أَقَامَ عَلَى
أَحَدِهِمَا أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ إِنَّ حُجَّةَ اللَّهِ هِيَ الْحُجَّةُ الْوَاضِحَةُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :119 رواية :8
|
در وصيت مفضل است كه گويد: شنيدم حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: هر كه شك
كند و يا گمان برد و بر يكى از آن دو به ايستد خداوند عملش را هدر كند، بدرستيكه
حجت خدا همان حجت روشن است .
| |
شرح :
مجلسى (ره ) گويد: يعنى حجت خدا در اصول دين واضح است و يقين آورد پس شك و گمان
موجب عذر انسانى نيست و از كوتاهى او در تحصيل يقين خبر دهد، سپس گويد: بدانكه اين
اخبار دلالت كند كه علم يقينى در ايمان معتبر است ، و اين كه شخص شاك و بلكه آنكه
گمان دارد در عقايد ايمانيه ، كافر است تا آنكه گويد: و آخر چيزى كه مى توان درباره
اين اخبار گفت : همان است كه اين در خصوص
اصول دين است و قسمتى از بحث مربوط به آن در
اول اين كتاب (مرآة العقول ) گذشت .
9- عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ
قُلْتُ إِنَّا لَنَرَى الرَّجُلَ لَهُ عِبَادَةٌ وَ اجْتِهَادٌ وَ خُشُوعٌ وَ لَا يَقُولُ بِالْحَقِّ فَهَلْ يَنْفَعُهُ ذَلِكَ
شَيْئاً فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ الْبَيْتِ مَثَلُ أَهْلِ بَيْتٍ كَانُوا فِى بَنِى إِسْرَائِيلَ
كَانَ لَا يَجْتَهِدُ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً إِلَّا دَعَا فَأُجِيبَ وَ إِنَّ رَجُلًا مِنْهُمُ اجْتَهَدَ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً
ثُمَّ دَعَا فَلَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ فَأَتَى عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ع يَشْكُوا إِلَيْهِ مَا هُوَ فِيهِ وَ يَسْأَلُهُ
الدُّعَاءَ قَالَ فَتَطَهَّرَ عِيسَى وَ صَلَّى ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَيْهِ يَا
عِيسَى إِنَّ عَبْدِى أَتَانِى مِنْ غَيْرِ الْبَابِ الَّذِى أُوتَى مِنْهُ إِنَّهُ دَعَانِى وَ فِى قَلْبِهِ شَكٌّ مِنْكَ
فَلَوْ دَعَانِى حَتَّى يَنْقَطِعَ عُنُقُهُ وَ تَنْتَثِرَ أَنَامِلُهُ مَا اسْتَجَبْتُ لَهُ قَالَ فَالْتَفَتَ إِلَيْهِ
عِيسَى ع فَقَالَ تَدْعُو رَبَّكَ وَ أَنْتَ فِى شَكٍّ مِنْ نَبِيِّهِ فَقَالَ يَا رُوحَ اللَّهِ وَ كَلِمَتَهُ قَدْ
كَانَ وَ اللَّهِ مَا قُلْتَ فَادْعُ اللَّهَ لِى أَنْ يَذْهَبَ بِهِ عَنِّى قَالَ فَدَعَا لَهُ عِيسَى ع فَتَابَ اللَّهُ
عَلَيْهِ وَ قَبِلَ مِنْهُ وَ صَارَ فِى حَدِّ أَهْلِ بَيْتِهِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :119 رواية : 9
|
محمد بن مسلم از يكى از دو امام باقر يا صادق (عليه السلام ) حديث كند كه بوى عرض
كردم : ما مى بينيم مردى را كه داراى عبادت و كوشش و خشوع در دين است ولى معتقد بحق
(يعنى امامت شما) نيست ، آيا اين اعمال باو سودى بخشد؟ فرمود: اى ابا محمد جز اين نيست
كه مثل (ما) اهل بيت و (و مردم )، مثل آن خاندانى هستند كه در بنى
اسرائيل بودند، و هيچ يك از آنها نبودند، و هيچ يك از آنها نبود كه
چهل شب كوشش كند (و رياضت كشد) جز اينكه (پس از
چهل شب ) دعا ميكرد و دعايش اجابت ميشد، (ولى وقتى ) يكى از آنها
چهل شب كوشش كرد سپس دعا، و دعايش باجابت نرسيد، پس نزد عيسى بن مريم (عليه
السلام ) تطهير كرده و نماز خواند سپس بدرگاه خداى
عزوجل دعا كرد، خداى عزوجل باو وحى كرد اى عيسى اين بنده من نزد من آمد اما بغير از
آندريكه بايد بيايد، او مرا خواند ولى در دلش نسبت بتو شك داشت ، پس (با اين
حال ) اگر (آنقدر) مرا بخواند كه گردنش ببرد و انگشتانش بريزد دعايش را اءجابت
نكنم ، پس حضرت عيسى (عليه السلام ) بآن مرد رو كرده فرمود: تو پروردگارت را
مى خوانى و نسبت به پيغمبرش شك دارى ؟ عرض كرد: يا روح الله بخدا سوگند آنچه
گفتى همانطور بود (و من درباره تو شك دارم ) اكنون از خدا بخواه كه اين شك را از
دل من ببرد، (حضرت صادق عليه السلام ) فرمود: كه عيسى براى او دعا كرد و خدا
توبه آن مرد را پذيرفت و قبول كرد و او بمانند خاندان خود گرديد.
| |
شرح :
مجلسى (ره ) گويد:
((مقصود از اهل بيت اصحاب آنهايند با دوستان واقعى آنننهايند
((پايان
))ولى ممكن است مقصود خود اهل بيت ع باشند چنانچه ترجمه شد و وجه
حمل مجلسى مرحوم بر آنچه فرموده است سياق لفظى عبارت است ولى وجود قرينه ما را
از اين عمل بى نياز كند، فيض عليه الرحمة گويد: حضرت در اين حديث
اهل بيت پيغمبر (ص ) و امت او را به عيسى (عليه السلام ) و امتش
مثل زده در اين كه آنها كه درباره اهل بيت (عليه السلام ) شك داشته باشند دعايشان
مستجاب نشود و عبادتشان قبول درگاه واقع نگردد، و در حديث اشاره به اين كه شك
درباره آنها چون شك درباره پيغمبر است زيرا عيسى (عليه السلام ) پيغمبر بود.
 | اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد چهارم | | 
|