مجلسى (ره ) گويد: اين كه حضرت فرمود: دلها گاهى سخت باشد...
)) يعنى از رو
آوردن بعالم قدس و بيكسو نهادن دنيا
((و گاهى هموار...
)) يعنى نرم باشد و پيروى از
عقل كند و شهوات را بآسانى ترك كند، و جهتش اينست كه روش خداوند تعالى درباره
انسان اينست كه او واسطه ميان فرشتگان و شياطين باشد، پس فرشتگان ثابت در مقام
قدسند، و شياطين مستغرق در شرور و خطاها و خوانندگان بگناهان و زشتيها هستند و همچنين
بهائم در وضعى هستند كه ميل بشهوات و رغبت بسوى لذات دارند، و انسان در ميان اين هر
دو قرار گرفته و از هر دو نشانه تركيب يافته ، زيرا روحش از عالم قدس و تنش از
حيوانات گرفته شده ... تا آنجا كه گويد:
رسول خدا (ص ) اشاره فرمود: با اينكه حالت
اول شما (يعنى اصحاب و پيروانش ) حالت شريفى است و ادامه آن باعث تشبيه
بفرشتگان و رسيدن بمقامات عاليه شود، و اما حالت دوم كه آلودگى بگناهان و طلب
آمرزش پس از آن باشد خالى از حكمت الهى نيست بگفتارش كه فرمود:
((بخدا سوگند
اگر ادامه دهيد...
)) زيرا مانع از ظهور اين آثار (يعنى مصافحه فرشتگان و راه رفتن
بر روى آب ) كدورتهاى جسمانى و علقه هاى بشرى و وسوسه هاى شيطانى و
ميل بزيورهاى دنيائى است ، و چون اينها زائل گرديد و اين موانع از بنده دور شد نور
صرف و روح خالص گردد، بصفات فرشتگان متصف شود، و يكسره بروحانيون ملحق
گردد و با آنان باشد و مانند آنها بر روى آب راه رود، و اگر توضيح اين مطلب را
خواهى گوئيم : براى روح انسانى در سير بسوى خدا منزلهائى است : 1 عالم محسوسات
2 عالم تخيلات 3 عالم موهومات 4 معقولات ، و در اين
منزل است كه از ساير حيوانات جدا شود، و در اين عالم چيزها بيند كه از عالم حس و
خيال و وهم خارج است ، و در آنجا جان اشياء و حقائق آنها را ببيند، و براى آن عرض عريض
و زمينه پهناورى است كه آغازش عالم انسان و سرانجامش عالم فرشتگان بلكه برتر از
آن است و اواست معراج انسان چناچه آن سه منزل پست ترين
منازل واسفل سافلين است تا آنجا كه گويد: و از اينجا دانسته شود كه صدور كرامات از
اولياء مورد انكار نيست .
و در جمله :
((و لو لا انكم تذنبون
)) فرمايد: اين گفتار دلالت كند بر اينكه در اين نوع
از خلقت مصلحت بزرگى است زيرا صفت غفاريت و رحمت و لطف او آشكار شود، بلكه ظاهر
اينست كه همين گناه و آمرزش خواهى سبب بلندى درجات و ازدياد كمالاتشان گردد....
*باب الوسوسه و حديث النفس*
بَابُ الْوَسْوَسَةِ وَ حَدِيثِ النَّفْسِ
|
1- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا
عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْوَسْوَسَةِ وَ إِنْ كَثُرَتْ فَقَالَ لَا شَيْءَ فِيهَا تَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 155 رواية : 1
|
1 محمد بن حمران گويد: از حضرت صادق عليه السلام از وسوسه گرچه بسيار باشد
پرسيدم ؟ در پاسخ فرمود: چيزى در آن نيست . ميگوئى : لا اله الا الله . (يعنى همين كلام
و تفكر در آن وسوسه را از بين مى برد زيرا مقصود از وسوسه و حديث نفس همان
وسوسه هاى مربوط بخدا و مكان و كيفيت اوست ).
| |
2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ
ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّهُ يَقَعُ فِي قَلْبِي أَمْرٌ عَظِيمٌ فَقَالَ قُلْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ قَالَ جَمِيلٌ فَكُلَّمَا
وَقَعَ فِي قَلْبِي شَيْءٌ قُلْتُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَيَذْهَبُ عَنِّى
اصول كافى جلد 4 صفحه : 155 رواية : 2
|
2 جميل بن دراج گويد: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : در دلم چيز
بزرگى آمده ؟ فرمود: بگو لا اله الا الله ، جميل گويد: هرگاه در دلم چيزى ميآيد مى
گفتم : لا اله الا اللّه آن چيز از دلم بيرون مى رفت .
| |
3- ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ ص
فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَلَكْتُ فَقَالَ لَهُ ع أَتَاكَ الْخَبِيثُ فَقَالَ لَكَ مَنْ خَلَقَكَ فَقُلْتَ اللَّهُ
فَقَالَ لَكَ اللَّهُ مَنْ خَلَقَهُ فَقَالَ إِي وَ الَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ لَكَانَ كَذَا فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
ذَاكَ وَ اللَّهِ مَحْضُ الْإِيمَانِ قَالَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ فَحَدَّثْتُ بِذَلِكَ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ الْحَجَّاجِ
فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص إِنَّمَا عَنَى بِقَوْلِهِ هَذَا وَ اللَّهِ
مَحْضُ الْإِيمَانِ خَوْفَهُ أَنْ يَكُونَ قَدْ هَلَكَ حَيْثُ عَرَضَ لَهُ ذَلِكَ فِي قَلْبِهِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 156 رواية : 3
|
3 حضرت صادق عليه السلام فرمود: مردى نزد پيغمبر (ص ) آمده عرض كرد: اى
رسول خدا هلاك شدم ؟ حضرت رسول (ص ) باو فرمود: آن خبيث نزد تو آمد و بتو گفت :
كى ترا آفريد؟ تو گفتى خدا پس بتو گفت : خدا را چه كسى آفريده ؟ آن مرد عرض
كرد: آرى سوگند بآنكه تو را براستى (به نبوت ) برانگيخته چنين بوده است ؟ پس
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به آن مرد فرمود: به خدا سوگند. اين محض ايمان است
. ابن ابى عمير گويد: من اين حديث را براى عبدالرحمن بن حجاج گفتم ، او گفت : پدرم از
امام صادق عليه السلام برايم حديث كرد كه فرمود: مقصود
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از اينكه فرمود: ((به خدا اين محض ايمانست ))يعنى
همين ترس از اينكه هلاك شده باشد هنگامى كه اين خاطره در دلش گذشته است (محض
ايمانست ، زيرا كافر از اين خاطره ها بلكه از بالاتر از آنها هراسى در
دل ندارد).
| |
 | اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد چهارم | | 
|