در قسمت اول حديث جواب و سؤ ال واضح است ، ولى در قسمت دوم بنا بر اينكه
((جمله :
قلت له : فيكون الرجل كافرا...
)) جمله استفهاميه باشد نه خبريه چنانچه ظاهر همانست ،
امام (عليه السلام ) جواب سريع به پرسش راوى نداده است بلكه بجاى آن يك قاعده
كلى بيان فرموده است . مجلسى (ره ) پس از احتمالاتى كه در قسمت
اول و دوم حديث داده است در قسمت دوم آن چنين گويد: ظاهر اينست كه كلام
سائل استفهام (و پرسش ) باشد، و حاصل جواب (و پاسخ ) اينست كه خداى تعالى
بندگان را بر فطرتى آفريده كه قابل پذيرش ايمان است ، و بوسيله فرستادن
رسولان و برپاداشتن حجت هاى خود بر همه آنها حجت را تمام كرده ، پس هيچ كس در قيامت
حجتى بر خدا ندارد، و احدى از آنها مجبور بر كفر نيست نه از نظر آفرينش و نه از نظر
كوتاهى كردن در هدايت و راهنمائى برپاداشتن حجت ، ليكن برخى
مشمول لطف خاص پروردگار شدند و همان باعث تاءييد آنها در ايمانشان شد، و برخى
بواسطه سوء اختيار خودشان سزاوار لطف خاص او نشدند و كافر شدند در عين
حال مجبور به كفر هم نبودند و همين معناى
((امر بين امرين
)) است كه بارها گفته ايم .
و
محتمل است كه مقصود از فرمايش آنحضرت
((فمنهم من هدى الله ...
)) اين باد كه برخى
از اين هدايت عامه بهره مند شدند و برخى بهره مند نشده اند و اين معنى بمسلك متكلمين
موافق تر است ، و معناى اول با اخبار ديگر سازگارتر است ، و اللّه علم بحقيقة الاسرار.
*باب آنانكه ايمان عاريه دارند*
بَابُ الْمُعَارِينَ
|
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ
مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ خَلْقاً لِلْإِيمَانِ لَا
زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْكُفْرِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً بَيْنَ ذَلِكَ وَ اسْتَوْدَعَ بَعْضَهُمُ
الْإِيمَانَ فَإِنْ يَشَأْ أَنْ يُتِمَّهُ لَهُمْ أَتَمَّهُ وَ إِنْ يَشَأْ أَنْ يَسْلُبَهُمْ إِيَّاهُ سَلَبَهُمْ وَ كَانَ فُلَانٌ
مِنْهُمْ مُعَاراً
اصول كافى جلد 4 صفحه : 145 رواية : 1
|
1 محمد بن مسلم از يكى از دو امام باقر و يا امام صادق عليه السلام حديث كند و گويد:
شنيدم كه مى فرمود: همانا خداى عزوجل خلقى را براى ايمان ثابت آفريده كه ايمانشان
زوال ندارد، و خلقى را براى كفر آفريده كه كفرشان
زوال ندارد، و خلقى را ميانه اين دو آفريده ، و برخى از ايشان ايمان را به عاريت داده ،
كه اگر بخواهد براى آنها به پايان رساند مى رساند، و اگر بخواهد از ايشان بگيرد
مى گيرد، و فلان كس از آنها بود كه ايمانش عاريت بود.
| |
شرح :
مجلسى (ره ) گويد: گفته شده است :
((لام
)) در
((للايمان
)) لام عاقبت است يعنى خلقى
آفريده كه سرانجام و عاقبت آنها در علم ازلى ايمان است و
زوال در ايمانشان نيست و آنها پيمبران و اوصياء آنها و پيروانشان از مؤ منين بوده اند كه
در ايمان ثابت و پابرجا بوده اند، و خلقى آفريده كه عاقبت و سرانجام آنها در علم
ازلى خداى عزوجل كفر بوده و دسته اى هم در اين ميان آفريده كه در علم ازلى او در زمره
مستضعفين (و ناتوانان ) بوده اند... تا آنكه گويد:
و ظاهر اين است كه مقصود از فلان كس ابوالخطاب (محمد بن مقلاص كه حضرت صاق
(عليه السلام ) او را به واسطه غلوش لعن فرمود) و
احتمال داده است كه مقصود ابن عباس يا ديگران باشند. و در آخر گويد: لكن در اخبار
بعدى بياييد كه امام (عليه السلام ) تصريح بنام ابوالخطاب فرموده است ، و فيض (ره
) نيز همين معنا را اختيار كرده است .
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ وَ
الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ كُلَيْبِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْأَسَدِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ
الْعَبْدَ يُصْبِحُ مُؤْمِناً وَ يُمْسِيَ كَافِراً وَ يُصْبِحُ كَافِراً وَ يُمْسِيَ مُؤْمِناً وَ قَوْمٌ يُعَارُونَ
الْإِيمَانَ ثُمَّ يُسْلَبُونَهُ وَ يُسَمَّوْنَ الْمُعَارِينَ ثُمَّ قَالَ فُلَانٌ مِنْهُمْ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 146 رواية : 2
|
2 حضرت صادق عليه السلام فرمود: همانا بنده بامداد كند در حالى كه مؤ من است و شام
كند در حالى كه كافر است ، و (بالعكس گاهى شود كه ) صبح كند كافر و شام كند مؤ
من ، (و در اين ميان ) مردمى هستند كه ايمانشان عاريت است و سپس از آنها گرفته شود و
آنها را معارين (يعنى عاريت داده شدگان ) نامند، سپس فرمود: فلانى از آنها است .
| |
3- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ وَ غَيْرِهِ عَنْ
عِيسَى شَلَقَانَ قَالَ كُنْتُ قَاعِداً فَمَرَّ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع وَ مَعَهُ بَهْمَةٌ قَالَ قُلْتُ يَا غُلَامُ مَا
تَرَى مَا يَصْنَعُ أَبُوكَ يَأْمُرُنَا بِالشَّيْءِ ثُمَّ يَنْهَانَا عَنْهُ أَمَرَنَا أَنْ نَتَوَلَّى أَبَا الْخَطَّابِ ثُمَّ
أَمَرَنَا أَنْ نَلْعَنَهُ وَ نَتَبَرَّأَ مِنْهُ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع وَ هُوَ غُلَامٌ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْإِيمَانِ
لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً لِلْكُفْرِ لَا زَوَالَ لَهُ وَ خَلَقَ خَلْقاً بَيْنَ ذَلِكَ أَعَارَهُ الْإِيمَانَ
يُسَمَّوْنَ الْمُعَارِينَ إِذَا شَاءَ سَلَبَهُمْ وَ كَانَ أَبُو الْخَطَّابِ مِمَّنْ أُعِيرَ الْإِيمَانَ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى
أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَخْبَرْتُهُ مَا قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع وَ مَا قَالَ لِي فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع
إِنَّهُ نَبْعَةُ نُبُوَّةٍ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 146رواية : 3
|
3 عيسى شلقان گويد: (روزى ) نشسته بودم و حضرت موسى بن جعفر عليه السلام (كه
در آنزمان كودكى بود بر من ) گذر كرد و بره اى با او بود، گويد: من عرض كردم : اى
پسر من مى بينى پدر شما چه مى كند؟ ما را به چيزى فرمان دهد سپس از همان چيز نهى (و
جلوگيرى ) كند، بما دستور داده كه ابوالخطاب را دوست بداريم سپس دستور داد كه او را
لعن كنيم و از او بيزازى جوئيم ؟ پس آن حضرت عليه السلام در حالى كه پسر بچه اى
بود فرمود: همانا خداوند خلقى را براى ايمان آفريد كه (آن ايمان )
زوال ندارد، و خلقى را آفريد براى كفر كه
زوال ندارد، و در اين ميان هم خلقى آفريد و ايمان را به عاريت به آنها داد و اينها را
معارين نامند، كه هرگاه (خداوند) بخواهد ايمان را از ايشان برگيرد و ابوالخطاب از
كسانى است كه ايمان را به عاريت بدو داده بودند. گويد: پس از آن من خدمت حضرت
صادق عليه السلام شرفياب شدم و آنچه (بفرزندش ) ابوالحسن (موسى ) گفته بودم و
پاسخى كه بمن داده بود همه را بعرض امام صادق عليه السلام رساندم ، حضرت
فرمود: اين كلام از جوشش نبوت است (يعنى از سرچشمه نبوت جوشيده است . از فيض (ره
).
| |
شرح :
ابولخطاب محمد بن مثلاص اسدى كوفى است كه در آغاز كارش از اصحاب حضرت صادق
(عليه السلام ) و از بزرگان آنها بود سپس برگشت و مذاهب باطلى اختراع كرد و امام
صاق (عليه السلام ) او را لعن كرد و از او بيزارى جست ، و روايات بسيارى در مذمت او
رسيده كه دلالت بر كفر و لعنتش كند، و گويند كه درباره حضرت صادق عليه السلام
غلو كرد تا بدانجا كه آن حضرت را خدا ميخواهد و خود را از طرف آن حضرت پيغمبر بر
اهل كوفه ميدانست .
4- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ
أَبِي الْحَسَنِ ص قَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ النَّبِيِّينَ عَلَى النُّبُوَّةِ فَلَا يَكُونُونَ إِلَّا أَنْبِيَاءَ وَ
خَلَقَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْإِيمَانِ فَلَا يَكُونُونَ إِلَّا مُؤْمِنِينَ وَ أَعَارَ قَوْماً إِيمَاناً فَإِنْ شَاءَ تَمَّمَهُ
لَهُمْ وَ إِنْ شَاءَ سَلَبَهُمْ إِيَّاهُ قَالَ وَ فِيهِمْ جَرَتْ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ وَ قَالَ لِي إِنَّ فُلَاناً
كَانَ مُسْتَوْدَعاً إِيمَانُهُ فَلَمَّا كَذَبَ عَلَيْنَا سُلِبَ إِيمَانُهُ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 147 رواية : 4
|
4 از برخى از اصحاب ما حديث شده است كه حضرت ابوالحسن عليه السلام (موسى بن
جعفر يا فرزندش رضا عليهم السلام ) فرمود: بدرستى كه خداوند پيغمبران را به
نبوت خلق فرموده و جز پيغمبر نباشند، و مؤ منين را بر ايمان آفريده و بجز مؤ من نباشد
(يعنى اينان بر نبوت و ايمانشان ثابت قدم هستند و هرگز برنمى گردند.) و مردمى را
ايمان عاريت داده ، پس اگر بخواهد براى آنها بپايان رساند، و اگر بخواهد از ايشان
باز گيرد، فرمود: و درباره ايشان جارى است (معناى آيه شريفه ) ((پس پايدار باشد
و ناپايدار)) (سوره انعام آيه 98) و بمن فرمود: فلانى ايمانش عاريتى بود، و همين كه
بر ما دروغ بست آن ايمان عاريه از او گرفته شد.
| |
توضيح :
تمام آيه شريفه اين است كه خداوند فرمايد:
((او است كه شما را از يك تن آفريد پس
مستقر (پايدار) و مستودع (ناپايدار) همانا تفصيل داديم آيتها را براى گروهى كه در مى
يابند
)).
5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ
حَبِيبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ جَبَلَ النَّبِيِّينَ عَلَى
نُبُوَّتِهِمْ فَلَا يَرْتَدُّونَ أَبَداً وَ جَبَلَ الْأَوْصِيَاءَ عَلَى وَصَايَاهُمْ فَلَا يَرْتَدُّونَ أَبَداً وَ جَبَلَ
بَعْضَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْإِيمَانِ فَلَا يَرْتَدُّونَ أَبَداً وَ مِنْهُمْ مَنْ أُعِيرَ الْإِيمَانَ عَارِيَّةً فَإِذَا هُوَ
دَعَا وَ أَلَحَّ فِي الدُّعَاءِ مَاتَ عَلَى الْإِيمَانِ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 147 رواية : 5
|
5 حضرت صادق عليه السلام فرمود: خداوند پيمبران صلى اللّه عليه و آله را بر
سرشت نبوت آفريد پس هرگز بر نگردند و اوصياء (آنهارا) بر سرشت وصيتها (و
آنچه بآنها سفارش شده ) آفريد، پس هرگز بر نگردند، و برخى از مؤ منين را بر
سرشت ايمان آفريده پس هرگز بر نگردند، و برخى از ايشان كسى است كه ايمانش
عاريتى است ، پس اگر دعا كند و در دعا اصرار ورزد با ايمان بميرد.
| |
*باب در نشانه عاريت دار ايمان*
بَابٌ فِي عَلَامَةِ الْمُعَارِ
|
1- عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ الْجُعْفِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ
اللَّهِ ع إِنَّ الْحَسْرَةَ وَ النَّدَامَةَ وَ الْوَيْلَ كُلَّهُ لِمَنْ لَمْ يَنْتَفِعْ بِمَا أَبْصَرَهُ وَ لَمْ يَدْرِ مَا الْأَمْرُ
الَّذِي هُوَ عَلَيْهِ مُقِيمٌ أَ نَفْعٌ لَهُ أَمْ ضَرٌّ قُلْتُ لَهُ فَبِمَ يُعْرَفُ النَّاجِي مِنْ هَؤُلَاءِ جُعِلْتُ
فِدَاكَ قَالَ مَنْ كَانَ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً فَأُثْبِتَ لَهُ الشَّهَادَةُ بِالنَّجَاةِ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ
فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً فَإِنَّمَا ذَلِكَ مُسْتَوْدَعٌ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 148 رواية : 1
|
1 مفضل جعفى گويد: حضرت صادق عليه السلام فرمود: براستى حسرت و پشيمانى و
واى ، همه اينها براى آنكس است كه بآنچه بيند سود نبرد و آنچه بر آن استور است (از
روش و عقيده ) نداند كه چيست و آيا برايش سود بخشد يا زيان ؟ من عرض كردم : قربانت
پس از ميان مردم رستگارشان بچه چيز شناخته و رستگارى براى او ثابت شده ، و هر كه
كردارش موافقت دارد (و آنچه مى گويد بدان
عمل كند) گواهى به نجات و رستگارى براى او ثابت شده ، و هر كه كردارش موافقت با
گفتارش ندارد ايمانش عاريت است .
| |
شرح :
مجلسى (ره ) در گفتار حضرت صادق عليه السلام كه فرمود:
((همه اينها براى آن كس
است ...
)) گويد: يعنى براى آنكس كه آنچه ببند و از عقايد و احكام و
اعمال و اخلاق و آداب داند بر طبق آن عمل نكند. و در جمله
((فاثبت له الشهادة
)) گويد:
((اثبت
)) بصيغه مجهول خوانده شود، يعنى خداى تعالى و فرشتگانش و حجتهاى الهى و
همه مؤ منين برستگار بودنش گواهى دهند.
*باب سهودل غفلت و فراموشى آن*
بَابُ سَهْوِ الْقَلْبِ
|
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ
أَبِي بَصِيرٍ وَ غَيْرِهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْقَلْبَ لَيَكُونُ السَّاعَةَ مِنَ اللَّيْلِ وَ
النَّهَارِ مَا فِيهِ كُفْرٌ وَ لَا إِيمَانٌ كَالثَّوْبِ الْخَلَقِ قَالَ ثُمَّ قَالَ لِي أَ مَا تَجِدُ ذَلِكَ مِنْ
نَفْسِكَ قَالَ ثُمَّ تَكُونُ النُّكْتَةُ مِنَ اللَّهِ فِي الْقَلْبِ بِمَا شَاءَ مِنْ كُفْرٍ وَ إِيمَانٍ عِدَّةٌ مِنْ
أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 148 رواية : 1
|
1 ابو بصير و ديگران از حضرت صادق عليه السلام حديث كنند كه فرمود: بدرستى
كه ساعتى از شب و روز بر دل بگذرد كه نه در آن كفر است و نه ايمان ، و بمانند
پارچه كهنه است ، گويد: سپس به من فرمود: آيا تو در نفس خودت چنين چيزى را درك
نكرده اى ؟ فرمود: سپس از طرف خدا است كه هر طور بخواهد نقطه اى به
دل زند (نقطه ) كفر باشد يا (نقطه ) ايمان . مانند همين خبر از محمد بن اءبى عمير حديث
شده است .
| |
شرح :
مجلس (ره ) گويد: مقصود از قلب (و دل ) در اينجا همان نفس ناطقه انسانى است كه
محل ايمان و كفر است و نه آن عضو (گوشتى ) صنوبرى كه در طرف چپ سينه است ، و
جهت اينكه به نفس ناطقه قلب گفته اند براى انقلاب و تغيير پيدا كردن حالات او است ،
يا براى اين است كه تعلق نفس انسانى در اول به روح حيوانى است و آن بخاطر لطيفى
است كه از قلب برخيزد. و مقصود از ساعت (كه فرمود: ساعتى از شب و روز بر
دل بگذرد...) همان ساعت غفلت از حق تعالى و
مشغول بودن به ما سواى اوست ، يعنى در آن ساعت به ياد هيچ يك از ايمان و كفر نيست ،
يا در حالى است كه حكم به كفرش نتوان كرد و توجه به عالم قدس و حق نيز ندارد، و
در معناى
((نكتة
)) گويد: در نهاية گفته است : نكتة يعنى اثر كمى مانند چركى روى
آينه و شمشير مانند آن دو، و در قاموس گويد:
((نكت
)): آنست كه با چوب يا چيز ديگرى
بزمين بزنى كه آن اثرى بجا بگذارد، و
((نكتة
)) بمعناى نقطه ايست و شبيه بچركى
است كه در آن آئينه باشد. و مقصود از اينكه نكته از جانب خدا است به اعتبار توفيق و
نبودن آن از جانب خدا است كه هر دوى آنها نيز اختيار كردن خوب و بد خود بنده است ...
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ
عِيسَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ يَكُونُ
الْقَلْبُ مَا فِيهِ إِيمَانٌ وَ لَا كُفْرٌ شِبْهَ الْمُضْغَةِ أَ مَا يَجِدُ أَحَدُكُمْ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 4 صفحه : 149 رواية : 2
|
2 ابو بصير گويد: شنيدم كه حضرت باقر عليه السلام فرمود: گاهى در
دل آن (هيچ يك ) از ايمان و كفر نيست ، مانند يك قطعه گوشت ، آيا هيچ يك از شما اينرا
(كه گفتم ) نيافته (و درك نكرده است ؟).
| |
 | اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد چهارم | | 
|