از روى هم رفته حديث معلوم مى شود كه زراره
خيال كرده است كه مردم به دو دسته اند يا مؤ من (و او شيعه
عادل امامى است كه مرتكب نشود) و يا كافر (و او كسى است كه اين گونه نباشد) و امام
(عليه السلام ) خواسته اين نظريه را رد كند و واسطه اى در اين ميانه ثابت كند كه آنها
مرتكبين گناهان كبيره از شيعه و مستضعفين از سنى ها و آنها كه حجت بر آنها تمام نگشته
است از ساير فرق كه اينها واسطه ميان مؤ من و كافرند و ممكن است به دوزخ روند و ممكن
است به بهشت برده شوند، و زراره اين گونه اشخاص را يا يكسره جزء كافر مى شمرده
و يا برخى را جزء مؤ منين و برخى را جز كفار ميدانسته و روى اين جهت اسرار داشته و روا
نمى دانسته كه مؤ من بدوزخ رود و غيز مؤ من ببهشت . تا بحديكه در ذهنش خطور كرده كه
آنحضرت علم خصومت (و بحث و مناظره ) ندارد، زيرا چنانچه مجلسى عليه الرحمة گويد:
ظاهر اينستكه غرضش از
((لا علم له بالخصومة
)) امام عليه السلام است ، و باصطلاح
مجع ضمير
((له
)) آن بزرگوار است ، و حملش بر اينكه مقصود خود او باشد بعيد است
، منتهى اين حرف پيش آيد كه اين مطلب با جلالت مقام زراره مناسب نيست لذا مجلسى (ره )
فرموده است : مجرد خطور بذهن مؤ اخذه ندارد.
و در جمله
((فيمن اقرللك بالحكم
)) فيض عليه الرحمة گويد: يعنى بتو گويد: من
بر مذهب تو هستم و هر چه تو حكم كنى كه معتقد باشم من بدان معتقدم و آنرا دين خود در
برابر خدا دانم آيا از او مى پذيرى (بنا برنسخه وافى كه
((اءتقبله
))است ) و
بمجرد تقليد حكم بايمان او ميكنى و هم چنين درباره خدمتگذاران و خانواده خود، پس زراره
از جواب عاجز شد و دانست كه اوست كه علم بمناظره و خصومت ندارد ناه امام (عليه السلام
)، و جهت اينكه از جواب عاجز ماند اين بود كه چطور ميتوانست بمجرد تقليد بدون فهم و
بصيرت حكم بايمان آنها كند، و يا چطور مى توانست با اين اقرار حكم بكفر آنها كند پس
واسطه اى در اين ميان ثابت شد.
8- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ
اللَّهِ ع وَ سُئِلَ عَنِ الْكُفْرِ وَ الشِّرْكِ أَيُّهُمَا أَقْدَمُ فَقَالَ الْكُفْرُ أَقْدَمُ وَ ذَلِكَ أَنَّ إِبْلِيسَ أَوَّلُ
مَنْ كَفَرَ وَ كَانَ كُفْرُهُ غَيْرَ شِرْكٍ لِأَنَّهُ لَمْ يَدْعُ إِلَى عِبَادَةِ غَيْرِ اللَّهِ وَ إِنَّمَا دَعَا إِلَى ذَلِكَ
بَعْدُ فَأَشْرَكَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :97 رواية :8
|
مسعدة بن صدقه گويد: شنيدم حضرت صادق عليه السلام در جواب اين سؤ
ال كه كداميك از كفر و شرك جلوتر است ؟ فرمود: كفر جلوتر است ، براى اينكه ابليس
نخستين كسى بود كه كافر شد، و كفر او غير از شرك بود زيرا او به پرستش غير از
خدا دعوت نكرد، و همانا پس از آن (مردم را بپرستش غير خدا) خواند و مشرك شد.
| |
9- هَارُونُ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ سُئِلَ مَا بَالُ الزَّانِى لَا
تُسَمِّيهِ كَافِراً وَ تَارِكُ الصَّلَاةِ قَدْ سَمَّيْتَهُ كَافِراً وَ مَا الْحُجَّةُ فِى ذَلِكَ فَقَالَ لِأَنَّ
الزَّانِيَ وَ مَا أَشْبَهَهُ إِنَّمَا يَفْعَلُ ذَلِكَ لِمَكَانِ الشَّهْوَةِ لِأَنَّهَا تَغْلِبُهُ وَ تَارِكُ الصَّلَاةِ لَا
يَتْرُكُهَا إِلَّا اسْتِخْفَافاً بِهَا وَ ذَلِكَ لِأَنَّكَ لَا تَجِدُ الزَّانِيَ يَأْتِي الْمَرْأَةَ إِلَّا وَ هُوَ مُسْتَلِذٌّ
لِإِتْيَانِهِ إِيَّاهَا قَاصِداً إِلَيْهَا وَ كُلُّ مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ قَاصِداً إِلَيْهَا فَلَيْسَ يَكُونُ قَصْدُهُ
لِتَرْكِهَا اللَّذَّةَ فَإِذَا نُفِيَتِ اللَّذَّةُ وَقَعَ الِاسْتِخْفَافُ وَ إِذَا وَقَعَ الِاسْتِخْفَافُ وَقَعَ
الْكُفْرُ قَالَ وَ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قِيلَ لَهُ مَا الْفَرْقُ بَيْنَ مَنْ نَظَرَ إِلَى امْرَأَةٍ فَزَنَى
بِهَا أَوْ خَمْرٍ فَشَرِبَهَا وَ بَيْنَ مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ حَتَّى لَا يَكُونَ الزَّانِى وَ شَارِبُ الْخَمْرِ
مُسْتَخِفّاً كَمَا يَسْتَخِفُّ تَارِكُ الصَّلَاةِ وَ مَا الْحُجَّةُ فِى ذَلِكَ وَ مَا الْعِلَّةُ الَّتِى تَفْرُقُ
بَيْنَهُمَا قَالَ الْحُجَّةُ أَنَّ كُلَّمَا أَدْخَلْتَ أَنْتَ نَفْسَكَ فِيهِ لَمْ يَدْعُكَ إِلَيْهِ دَاعٍ وَ لَمْ يَغْلِبْكَ
غَالِبُ شَهْوَةٍ مِثْلَ الزِّنَى وَ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ أَنْتَ دَعَوْتَ نَفْسَكَ إِلَى تَرْكِ الصَّلَاةِ وَ لَيْسَ
ثَمَّ شَهْوَةٌ فَهُوَ الِاسْتِخْفَافُ بِعَيْنِهِ وَ هَذَا فَرْقُ مَا بَيْنَهُمَا
اصول كافى جلد 4 صفحه :97 رواية :9
|
و نيز گويد: شنيدم از آنحضرت كه در پاسخ سؤ
ال كه چگونه شد كه شما زناكار را كافر ننامى ولى تارك نماز را كافر
دليل بر اين چيست ؟ فرمود: چون زناكار و آنكه مانند اوست همانا اين كار را بخاطر غلبه
شهوت كند، ولى تارك نماز آنرا ترك نكند جز از روى استخفاف (و سبك شمردن ) آن و
اين براى آنستكه زناكارى نيست كه نزد زنى رود جز اينكه از نزديكى با او طلب لذت
كند و هدفش (كاميابى ) و التذاذ است ، ولى هر كه نماز را ترك كند و قصد آن كند هدفش
در ترك آن لذت نيست ، و چون لذتى نيست (پس براى ) استخفاف (و سبك شمردن ) است ،
و هرگاه استخفاف شد كفر واقع شود.
گويد: و نيز از آنحضرت پرسش شد و بوى عرض شد: چه فرق است : ميان كسى كه
بزنى نگاه كند پس با او زنا كند يا بشرابى (برسد) و آنرا بنوشد و ميان كسيكه نماز
را ترك كند كه زنا كننده و شراب خوار استخفاف كننده نباشند چنانچه تارك نماز
استحفاف كننده است ؟ و دليل در اين باره چيست ؟ و بچه علت بين آن دو جدا شود؟ فرمود:
دليل و حجت اينستكه هر چيزى كه تو خود را وارد در آن كنى داعى و غلبه شهوت ترا بر
آن وانداشته چنانچه در زنا شراب خوارى (كه غلبه شهوت سبب ارتكاب آنها است ) و تو
خودت داعى خويشتن بر ترك نماز شدى و گرنه در اينجا شهوتى نيست ، بلكه عين
استخفاف و بى اعتنائى است و همين است فرق ميانه آن دو.
| |
شرح :
مجلسى عليه رحمة گويد: ظاهر از كفر در اينجا ارتكاب چيزى است كه كم اعتنائى بدين و
سستى يقين را ميرساند زيرا داعى قوى بر مخالفت امر پروردگار ندارد، و همين موجب
عذاب عظيم و كيفر طولانى است ، و اين آن كفر نيست كه سبب خلود در آتش با كفار باشد و
شفاعت شافعين هم سودشان ندهد، و در دنيا نيز احكام كفار مانند نجاست و ممنوع بودن از
نكاح وارث بر آنها جارى گردد. و حمل آن بر مورد
استحلال و انكار (نماز) هم بعيد است ، زيرا زنا كار هم در صورت
استحلال كافر است ، پس اين يكى از معانى كفر و درجه اى از درجات آن است چنانچه ايمان
درجات دارد.
10- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ
سِنَانٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ شَكَّ فِى اللَّهِ وَ فِى رَسُولِهِ ص فَهُوَ كَافِرٌ
اصول كافى جلد 4 صفحه :98 رواية :10
|
حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر كه در خدا و رسولش شك كند كافر است .
| |
توضيح :
مجلسى (ره ) گويد: اين حديث دلالت كند بر اينكه شك در
اصول دين نيز موجب كفر است چنانچه گذشت و پس از اين نيز ان شاءالله بيايد، و گويا
حديث محمول است بر شك پس از اتمام حجت ، و مقصود از كفر چيزى استكه در برابر
ايمانست پس مستضعفين را نيز شامل گردد، و كفر باين معنى مستلزم خلود در آتش نباشد.
11- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ
اللَّهِ ع مَنْ شَكَّ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ كَافِرٌ قُلْتُ فَمَنْ شَكَّ فِى كُفْرِ الشَّاكِّ فَهُوَ
كَافِرٌ فَأَمْسَكَ عَنِّى فَرَدَدْتُ عَلَيْهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَاسْتَبَنْتُ فِى وَجْهِهِ الْغَضَبَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :98 رواية :11
|
منصور بن حازم گويد: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : كسيكه شك در باره
رسول (ص ) دارد (حكمش چيست )؟ فرمود: كافر است ، عرض كردم : كسيكه شك در كفر
شاك دارد او هم كافر است ؟ حضرت از پاسخ (باين سؤ
ال ) خود دارى كرد و من تا سه بار تكرار كردم ديدم آثار خشم در چهره اش ظاهر گرديد
(من هم ساكت شدم ).
| |
شرح :
فيض (ره ) گويد: اينكه حضرت پاسخش را نداده و از او هم در خشم شده براى اينستكه
چنين پرسشى مورد نداشت ، و واضح استكه اين شك موجب كفر نيست و گرنه خود پرستش
كننده نيز درباره كفر او شك داشته و اطلاعى نداشته و لذا پرستش نموده است .
 | اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد چهارم | | 
|