next page اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد چهارم

back page


3- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ دَخَلْتُ أَنَا وَ حُمْرَانُ أَوْ أَنَا وَ بُكَيْرٌ عَلَى أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّا نَمُدُّ الْمِطْمَارَ قَالَ وَ مَا الْمِطْمَارُ قُلْتُ التُّرُّ فَمَنْ وَافَقَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ تَوَلَّيْنَاهُ وَ مَنْ خَالَفَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ بَرِئْنَا مِنْهُ فَقَالَ لِي يَا زُرَارَةُ قَوْلُ اللَّهِ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِكَ فَأَيْنَ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّج الِ وَ النِّس اءِ وَ الْوِلْد انِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا أَيْنَ الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ أَيْنَ الَّذِينَ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً أَيْنَ أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ أَيْنَ الْمُؤَلَّفَةُ قُلُوبُهُمْ
وَ زَادَ حَمَّادٌ فِى الْحَدِيثِ قَالَ فَارْتَفَعَ صَوْتُ أَبِى جَعْفَرٍ ع وَ صَوْتِى حَتَّى كَانَ يَسْمَعُهُ مَنْ عَلَى بَابِ الدَّارِ
وَ زَادَ فِيهِ جَمِيلٌ عَنْ زُرَارَةَ فَلَمَّا كَثُرَ الْكَلَامُ بَيْنِى وَ بَيْنَهُ قَالَ لِى يَا زُرَارَةُ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ لَا يُدْخِلَ الضُّلَّالَ الْجَنَّةَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :91 رواية :3
زراره گويد: من و حمران يا من و بكير خدمت امام محمد باقر (عليه السلام ) شرفياب شديم ، من بوى عرض كردم : ما خود را تراز كنيم (و بسنجيم ) فرمود: تراز چيست ؟ عرض كردم : ريسمانكار (بنايان ) پس هر كس با ما موافقت داشت چه علوى باشد (و منسوب بامير المؤ منين عليه السلام باشد) چه غير او او را دوست داريم (يا با او دوستى كنيم ) و هر كه با ما مخالف بود چه علوى باشد چه غير او از او بيزارى جوئيم ؟ پس بمن فرمود: اى زرارة گفتار خداوند از گفته تو درست تر است ، پس كجايند آنها كه خداى عزوجل (درباره شان ) فرمايد: ((مگر ناتوانان از مردان و زنان و كودكان كه نه چاره دارند و نه راه بجائى برند)) (سوره نساء آيه 98) كجايند آنانكه باميد خدايند؟ كجايند آنانكه كار نيك را با كردار بد بهم آميختند؟ كجايند اصحاب اعراف ؟ كجايند مؤ لفه قلوبهم ؟ (يعنى دل بدست آوردگان ، و آنها دسته اى از اشراف زمان رسول خدا (ص ) بودند كه آن حضرت سهمى از زكاة بآنها ميداد كه دل آنها را بدست آورد و براى جنگ با دشمنان اسلام بآنان استعانت جويد).
حماد (از قول زراره ) در اين حديث افزوده است : كه آواز امام باقر (عليه السلام ) و صداى من بلند شد تا حديكه هر كه در خانه بود مى شنيد.
و جميل از قول زراره در حديث افزوده است : (زراره گفت :) همينكه سخن ميان من و آخرت حضرت بدراز كشيد بمن فرمود: (آيا) بر خداوند حتم است كه گمراهان را ببهشت نبرد؟

شرح :
مقصود اين استكه حضرت باقر (عليه السلام ) قصدش آگاهى دادن زراره و آنانكه در مجلسى حضور داشته اند باشتباه او بود كه پنداشته است ميزان در خوبى و بدى و اهل بهشت و دوزخ فقط هم عقيدگى با شيعه است ، و امام عليه السلام فرموده بسا كه ناتوان در دين از مخالفين كه عنادى نورزند و ساير اصنافيكه ذكر فرموده است به بهشت روند زيرا كه خداوند وعده عفو آمرزش به آنها داده است و نبايد از آنها بيزارى جست ضمنا از رويهمرفته اين حديث استفاده شود كه زراره مرد بى ادب و بى اطلاعى بوده و حديث بحسب ظاهر دلالت بر مذمت زراره كند در صورتيكه جلالت قدر و مقام او مورد اتفاق شيعه است و روايات بسيارى در مدح او رسيده تا بجائيكه او را فقيه ترين اصحاب حضرت باقر و صادق عليهما السلام دانسته اند، و لذا براى جواب از اين حديث و نظائر آن وجوهى گفته اند: مانند اينكه گفته اند: اين امور در آغاز كارش بوده پيش از آنكه معرفتش كامل گردد، يا اينكه طبع و خوى او اينگونه بوده و نمى توانسته خود دارى كند از بحث و مشاجره نه بخاطر شك و ترديد و بى اعتنائى او، يا قصدش آموختن كيفيت مناظره در اين مطلب بوده كه با مخالفين بتواند بحث كند، يا از شدت علاقه اى كه به ائمه عليهم السلام داشته است راضى نمى شده كه مخالفين ببهشت روند.
مطلب ديگرى كه لازم به توضيح است اينكه در بعضى نسخه ها ((ان يدخل الجنة )) بدون لفظ ((لا)) است كه ترجمه اش چنين شود ((كه برخدا حتم است كه گمراهان را ببهشت برد)) و چون اجماع همه فرقه هاى اسلامى و روايات بسيار زيادى دلالت دارد بر اينكه كفار ببهشت نمى روند مجلسى (ره ) فرموده است : يعنى بعضى از آنها به بهشت روند و مقصود از گمراهان مستضعفين و ديگر اصناف مذكوره در حديث هستند و آنها كافر نباشند. و با بودن لفظ ((لا)) هم فرموده است : كه استفهام انكارى است .

*باب كفر*

بَابُ الْكُفْرِ

1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع سُنَنُ رَسُولِ اللَّهِ ص كَفَرَائِضِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ فَرَضَ فَرَائِضَ مُوجَبَاتٍ عَلَى الْعِبَادِ فَمَنْ تَرَكَ فَرِيضَةً مِنَ الْمُوجَبَاتِ فَلَمْ يَعْمَلْ بِهَا وَ جَحَدَهَا كَانَ كَافِراً وَ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ بِأُمُورٍ كُلُّهَا حَسَنَةٌ فَلَيْسَ مَنْ تَرَكَ بَعْضَ مَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ عِبَادَهُ مِنَ الطَّاعَةِ بِكَافِرٍ وَ لَكِنَّهُ تَارِكٌ لِلْفَضْلِ مَنْقُوصٌ مِنَ الْخَيْرِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :93 رواية :1
داود بن كثير رقى گويد: بحضرت صادق عرض كردم : سنتهاى رسولخدا (ص ) چون فرائض خداوند عزوجل مى باشد؟ فرمود: بدرستيكه خداى عزوجل فرائضى را فرض فرموده كه بر بندگان لازم گشته ، پس هر كه فريضه اى از آنچه لازم شده ترك كند و بان عمل نكند و منكر آن شود كافر است و (رسول خدا (ص ) بكارهائى فرمان داده كه همه آنها خوب است ، پس كسيكه برخى از آنچه خداى عزوجل بندگانش را بآن فرمان داده از طاعتش ترك كند كافر نيست ولى ترك فضيلت كرده و از خير كم بهره است .

شرح :
فيض عليه الرحمة گويد: مقصود حضرت اينست كه همه اين دستورات (اعم از فرائض خدا و سنتهاى رسولخدا (ص ) بفرمان خدا است كه از زبان پيغمبر (ص ) رسيده (و از اين جهت فرقى ميانه آنها نيست منتهى ) بعضى از آنها فرائض ‍ لازمه است كه ترك آنها با انكار موجب كفراست ، و بعضى فضيلت است كه ترك آن (موجب كفر نيست ولى ) موجب كمى خير است .
2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ وَ اللَّهِ إِنَّ الْكُفْرَ لَأَقْدَمُ مِنَ الشِّرْكِ وَ أَخْبَثُ وَ أَعْظَمُ قَالَ ثُمَّ ذَكَرَ كُفْرَ إِبْلِيسَ حِينَ قَالَ اللَّهُ لَهُ اسْجُدْ لاِدَمَ فَأَبَى أَنْ يَسْجُدَ فَالْكُفْرُ أَعْظَمُ مِنَ الشِّرْكِ فَمَنِ اخْتَارَ عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ أَبَى الطَّاعَةَ وَ أَقَامَ عَلَى الْكَبَائِرِ فَهُوَ كَافِرٌ وَ مَنْ نَصَبَ دِيناً غَيْرَ دِينِ الْمُؤْمِنِينَ فَهُوَ مُشْرِكٌ
اصول كافى جلد 4 صفحه :93 رواية :2
زراره گويد: حضرت باقر عليه السلام فرمود: بخدا سوگند كفر جلوتر از شرك و پليدتر و بزرگتر از آن است گويد: سپس ‍ كفر ابليس را ياد آور شد هنگاميكه خداوند باو فرمود: بآدم سجده كن ، و او از سجده كردن سرباز زد، پس كفر بزرگتر از شرك است ، پس هر كه ديگرى را بر خداى عزوجل برگزيند و از فرمانبردارى او سرباز زند و بر ارتكاب گناهان كبيره ايستادگى كند او كفر است ، و هر كه دين و كيشى غير از دين مؤ منين برپا دارد مشرك است .

شرح :
مجلسى (ره ) گويد: آنچه از اين اخبار براى من آشكار شود اينستكه مقصود بيان كفر آن كسى استكه منكر امامت اميرالمؤ منين عليه السلام شده و بر او پيشى گرفته و با او جنگيده است ، و غرض اينست كه اينها پليدتر از مشركين هستند، و از اين روايات ظاهر گردد كه كفر عبارت است از ترك اطاعت خداوند از روى عناد و تكبر ورزى ، و شرك آنستكه براى خداوند در ميان خلق يا در عبادت يا اطاعت شريكى بسازد چه اينكار از روى عناد باشد يا از روى نادانى و گمراهى ، پس آنحضرت بيان فرمود: كه ترك اطاعت خداوند دانسته و از روى علم باعناد و تكبر پليدتر و جلوتر از شرك است زيرا اولين گناهى كه از روى عناد سر زد گناه ابليس بود زيرا او شرك نورزيد بلكه ترك سجده و اطاعت حق نمود از روى عناد و تكبر.
3- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ ذُكِرَ عِنْدَهُ سَالِمُ بْنُ أَبِى حَفْصَةَ وَ أَصْحَابُهُ فَقَالَ إِنَّهُمْ يُنْكِرُونَ أَنْ يَكُونَ مَنْ حَارَبَ عَلِيّاً ع مُشْرِكِينَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَإِنَّهُمْ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ كُفَّارٌ ثُمَّ قَالَ لِى إِنَّ الْكُفْرَ أَقْدَمُ مِنَ الشِّرْكِ ثُمَّ ذَكَرَ كُفْرَ إِبْلِيسَ حِينَ قَالَ لَهُ اسْجُدْ فَأَبَى أَنْ يَسْجُدَ وَ قَالَ الْكُفْرُ أَقْدَمُ مِنَ الشِّرْكِ فَمَنِ اجْتَرَى عَلَى اللَّهِ فَأَبَى الطَّاعَةَ وَ أَقَامَ عَلَى الْكَبَائِرِ فَهُوَ كَافِرٌ يَعْنِى مُسْتَخِفٌّ كَافِرٌ
اصول كافى جلد 4 صفحه :94 رواية :3
زراره گويد: نزد حضرت باقر عليه السلام از سالم بن اءبى حفصه پيروانش ذكرى بميان آمد پس (زراره يا ديگرى ) گفت : اينان منكرند كه هر كه با على عليه السلام جنگيده مشرك است ؟ حضرت باقر عليه السلام فرمود: پس (لابد) پندارند كه آنها كافرند، سپس بمن فرمود: كفر جلوتر از شرك است ، پس متذكر كفر ابليس شد در آنجا كه خداوند باو فرمود: سجده كن و او سرباز زد، و (مجددا) فرمود: كفر جلوتر از شرك است ، پس هر كه بر خدا دليرى كند و از اطاعتش سرباز زند و بر ارتكاب گناهان كبيره ايستادگى كند پس او كافر است ، يعنى استخفاف كرده (و سبك شمرده ) و كافر است .

شرح :
مجلسى (ره ) گويد: سالم بن اءبى حفصه از كسانى است كه امام سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق عليه السلام روايت نقل كند و زيدى مذهب بوده و از سران آنها است ، و حضرت صادق عليه السلام او را لعنت و تكذيب و تكفير كرده است و در ذم او روايات زيادى رسيده .
و در جمله ((يعنى مستخف كافر)) كه در آخر حديث است گويد: ظاهر اين است كه گفته يكى از راويان حديث است ، و گفته شده : كه شايد كلام امام عليه السلام باشد و مقصود اين باشد كه در صورتى بكفر تارك اطاعت حكم شود، كه استخفاف كند، يا مقصود اين باشد كه آنكه هميشه ترك اطاعت كند ناچار بايد استخفاف كننده هم باشد.
4- عَنْهُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِهِ عَزَّوَجَلَّ إِنّ ا هَدَيْن اهُ السَّبِيلَ إِمّ ا ش اكِراً وَ إِمّ ا كَفُوراً قَالَ إِمَّا آخِذٌ فَهُوَ شَاكِرٌ وَ إِمَّا تَارِكٌ فَهُوَ كَافِرٌ
اصول كافى جلد 4 صفحه :95 رواية :4
حمران بن اعين گويد: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم از گفتار خداى عزوجل (كه در سوره دهر آيه 3 فرمايد:) ((همانا براه رهبريش كرديم يا سپاسگذار باشد و يا ناسپاس )) در پاسخ فرمود: يا بگيرد (و عمل كند) پس او (سپاسگزار و) شاكراست و يا وانهد (و عمل نكند) پس او (ناسپاس ) و كافر است .

5- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عُبَيْدٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيم انِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ قَالَ تَرْكُ الْعَمَلِ الَّذِى أَقَرَّ بِهِ مِنْ ذَلِكَ أَنْ يَتْرُكَ الصَّلَاةَ مِنْ غَيْرِ سُقْمٍ وَ لَا شُغُلٍ
اصول كافى جلد 4 صفحه :95 رواية :5
زراره گويد: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم از گفتار خداى عزوجل (در سوره مائده آيه 5 كه فرمايد:) ((و آنكه كفر ورزد بايمان همانا تباه شده است كردار او)) فرمود: يعنى ترك كند كردارى را كه بدان اعتراف كرده است ، و از آن جمله است ترك نماز بدون كسالت و بيمارى و نه از روى اشتغال بكارى .

شرح :
مجلسى (ره ) گويد: بعضى گفته اند: ((باء)) آيه شريفه ((و من يكفر بالايمان )) بمعناى عوض است يعنى هر كه كفر ورزد بجاى ايمان ، يا براى مصاحبت است يعنى بهمراه ايمان ، پس بنابر اول يعنى كفر بعد از ايمان و بنا بر دوم يعنى در دل منكر شود و در ظاهر اقرار كند، سپس كلام بيضاوى و طبرسى را در تفسير آن بيان كرده آنگاه گويد: مقصود امام (عليه السلام ) از ترك كردار كه موجب كفر است يعنى ارتكاب هر كبيره يا آن كبيره اى كه انجام آن از نبودن يقين و استخفاف بدين خبر دهد، چنانچه از مثال زدن بترك نماز بدون عذر بر ميآيد.
6- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مُوسَى بْنِ بُكَيْرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْكُفْرِ وَ الشِّرْكِ أَيُّهُمَا أَقْدَمُ قَالَ فَقَالَ لِى مَا عَهْدِى بِكَ تُخَاصِمُ النَّاسَ قُلْتُ أَمَرَنِى هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ لِى الْكُفْرُ أَقْدَمُ وَ هُوَ الْجُحُودُ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلّ ا إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ ك انَ مِنَ الْك افِرِينَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :95 رواية :6
موسى بن بكر گويد: از حضرت ابوالحسن (موسى بن جعفر) عليهماالسلام پرسيدم كفر و شرك كداميك جلوترند؟ گويد: بمن فرمود: من از تو سابقه ستيزه و مخاصمه با مردم را نداشتم ؟ عرض كردم : هشام بن سالم بمن دستور داده كه اين سؤ ال را از شما بكنم ، فرمود: كفر جلوتر است و آن انكار است خداى عزوجل فرموده : ((جز ابليس كه سرپيچيده و بزرگى طلبيد و بود از كفار)) (سوره بقره آيه 35)

شرح :
مجلسى (ره ) در آنجا كه امام عليه السلام فرمايد: ((ما عهدى بك تخاصم الناس )) يعنى من نميدانستم كه تو هم با مردم بحث كنى و در افتى ، يا اينكه ، پيش از اين از آنان كه با مخالفين مخاصمه كنى نبودى و در اينگونه مسائل كه مورد مخاصمه ميان متكلمين است وارد نمى شدى و اين پرسش تو ميرساند كه شروع كرده اى .
7- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع يَدْخُلُ النَّارَ مُؤْمِنٌ قَالَ لَا وَ اللَّهِ قُلْتُ فَمَا يَدْخُلُهَا إِلَّا كَافِرٌ قَالَ لَا إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ فَلَمَّا رَدَدْتُ عَلَيْهِ مِرَاراً قَالَ لِى أَيْ زُرَارَةُ إِنِّي أَقُولُ لَا وَ أَقُولُ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ وَ أَنْتَ تَقُولُ لَا وَ لَا تَقُولُ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ قَالَ فَحَدَّثَنِي هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ حَمَّادٌ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قُلْتُ فِى نَفْسِى شَيْخٌ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْخُصُومَةِ قَالَ فَقَالَ لِى يَا زُرَارَةُ مَا تَقُولُ فِيمَنْ أَقَرَّ لَكَ بِالْحُكْمِ أَ تَقْتُلُهُ مَا تَقُولُ فِى خَدَمِكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ أَ تَقْتُلُهُمْ قَالَ فَقُلْتُ أَنَا وَ اللَّهِ الَّذِى لَا عِلْمَ لِى بِالْخُصُومَةِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :96 رواية :7
زراره گويد: بحضرت باقر عليه السلام عرض كردم : مؤ من بدوزخ ميرود؟ فرمود: نه بخدا سوگند، عرض كردم : پس ‍ بدوزخ نرود جز كافر؟ فرمود: نه مگر آنكه خدا خواهد، و چون چند بار (اى حرف را) تكرار كردم بمن فرمود: اى زراره من ميگويم : نه ، و ميگويم : مگر آنكه خدا خواهد، و تو ميگوئى : نه ، و نميگوئى : مگر آنكه خدا خواهد؟.
(راوى گويد: هشام بن حكم و حماد براى من حديث كردند: كه زراره گفت : من با خود گفتم : (اين آقا) استادى است كه علم بحث و مناظره ندارد؟ گويد: (همينكه اين مطلب در دل من خطور كرد) به من فرمود: اى زراره چه گويى درباره كسى كه براى تو به حكم اسلام اقرار كند (و گويد: هر چه تو گويى من به همان معتقدم ) آيا او را مى كشى ؟ (يا از او مى پذيرى ؟ بنابراين كه ((تقبله )) باشد چنانچه در نسخه وافى است ) چه گوئى درباره خدمت كاران و خانواده تان آيا ايشان را مى كشى ؟ (زراره ) گويد: عرض كردم به خدا سوگند منم كه علم بحث و مناظره ندارم .

شرح :
از روى هم رفته حديث معلوم مى شود كه زراره خيال كرده است كه مردم به دو دسته اند يا مؤ من (و او شيعه عادل امامى است كه مرتكب نشود) و يا كافر (و او كسى است كه اين گونه نباشد) و امام (عليه السلام ) خواسته اين نظريه را رد كند و واسطه اى در اين ميانه ثابت كند كه آنها مرتكبين گناهان كبيره از شيعه و مستضعفين از سنى ها و آنها كه حجت بر آنها تمام نگشته است از ساير فرق كه اينها واسطه ميان مؤ من و كافرند و ممكن است به دوزخ روند و ممكن است به بهشت برده شوند، و زراره اين گونه اشخاص را يا يكسره جزء كافر مى شمرده و يا برخى را جزء مؤ منين و برخى را جز كفار ميدانسته و روى اين جهت اسرار داشته و روا نمى دانسته كه مؤ من بدوزخ رود و غيز مؤ من ببهشت . تا بحديكه در ذهنش خطور كرده كه آنحضرت علم خصومت (و بحث و مناظره ) ندارد، زيرا چنانچه مجلسى عليه الرحمة گويد: ظاهر اينستكه غرضش از ((لا علم له بالخصومة )) امام عليه السلام است ، و باصطلاح مجع ضمير ((له )) آن بزرگوار است ، و حملش بر اينكه مقصود خود او باشد بعيد است ، منتهى اين حرف پيش آيد كه اين مطلب با جلالت مقام زراره مناسب نيست لذا مجلسى (ره ) فرموده است : مجرد خطور بذهن مؤ اخذه ندارد.
و در جمله ((فيمن اقرللك بالحكم )) فيض عليه الرحمة گويد: يعنى بتو گويد: من بر مذهب تو هستم و هر چه تو حكم كنى كه معتقد باشم من بدان معتقدم و آنرا دين خود در برابر خدا دانم آيا از او مى پذيرى (بنا برنسخه وافى كه ((اءتقبله ))است ) و بمجرد تقليد حكم بايمان او ميكنى و هم چنين درباره خدمتگذاران و خانواده خود، پس زراره از جواب عاجز شد و دانست كه اوست كه علم بمناظره و خصومت ندارد ناه امام (عليه السلام )، و جهت اينكه از جواب عاجز ماند اين بود كه چطور ميتوانست بمجرد تقليد بدون فهم و بصيرت حكم بايمان آنها كند، و يا چطور مى توانست با اين اقرار حكم بكفر آنها كند پس واسطه اى در اين ميان ثابت شد.
8- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ سُئِلَ عَنِ الْكُفْرِ وَ الشِّرْكِ أَيُّهُمَا أَقْدَمُ فَقَالَ الْكُفْرُ أَقْدَمُ وَ ذَلِكَ أَنَّ إِبْلِيسَ أَوَّلُ مَنْ كَفَرَ وَ كَانَ كُفْرُهُ غَيْرَ شِرْكٍ لِأَنَّهُ لَمْ يَدْعُ إِلَى عِبَادَةِ غَيْرِ اللَّهِ وَ إِنَّمَا دَعَا إِلَى ذَلِكَ بَعْدُ فَأَشْرَكَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :97 رواية :8
مسعدة بن صدقه گويد: شنيدم حضرت صادق عليه السلام در جواب اين سؤ ال كه كداميك از كفر و شرك جلوتر است ؟ فرمود: كفر جلوتر است ، براى اينكه ابليس نخستين كسى بود كه كافر شد، و كفر او غير از شرك بود زيرا او به پرستش غير از خدا دعوت نكرد، و همانا پس از آن (مردم را بپرستش غير خدا) خواند و مشرك شد.

9- هَارُونُ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ سُئِلَ مَا بَالُ الزَّانِى لَا تُسَمِّيهِ كَافِراً وَ تَارِكُ الصَّلَاةِ قَدْ سَمَّيْتَهُ كَافِراً وَ مَا الْحُجَّةُ فِى ذَلِكَ فَقَالَ لِأَنَّ الزَّانِيَ وَ مَا أَشْبَهَهُ إِنَّمَا يَفْعَلُ ذَلِكَ لِمَكَانِ الشَّهْوَةِ لِأَنَّهَا تَغْلِبُهُ وَ تَارِكُ الصَّلَاةِ لَا يَتْرُكُهَا إِلَّا اسْتِخْفَافاً بِهَا وَ ذَلِكَ لِأَنَّكَ لَا تَجِدُ الزَّانِيَ يَأْتِي الْمَرْأَةَ إِلَّا وَ هُوَ مُسْتَلِذٌّ لِإِتْيَانِهِ إِيَّاهَا قَاصِداً إِلَيْهَا وَ كُلُّ مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ قَاصِداً إِلَيْهَا فَلَيْسَ يَكُونُ قَصْدُهُ لِتَرْكِهَا اللَّذَّةَ فَإِذَا نُفِيَتِ اللَّذَّةُ وَقَعَ الِاسْتِخْفَافُ وَ إِذَا وَقَعَ الِاسْتِخْفَافُ وَقَعَ الْكُفْرُ قَالَ وَ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ قِيلَ لَهُ مَا الْفَرْقُ بَيْنَ مَنْ نَظَرَ إِلَى امْرَأَةٍ فَزَنَى بِهَا أَوْ خَمْرٍ فَشَرِبَهَا وَ بَيْنَ مَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ حَتَّى لَا يَكُونَ الزَّانِى وَ شَارِبُ الْخَمْرِ مُسْتَخِفّاً كَمَا يَسْتَخِفُّ تَارِكُ الصَّلَاةِ وَ مَا الْحُجَّةُ فِى ذَلِكَ وَ مَا الْعِلَّةُ الَّتِى تَفْرُقُ بَيْنَهُمَا قَالَ الْحُجَّةُ أَنَّ كُلَّمَا أَدْخَلْتَ أَنْتَ نَفْسَكَ فِيهِ لَمْ يَدْعُكَ إِلَيْهِ دَاعٍ وَ لَمْ يَغْلِبْكَ غَالِبُ شَهْوَةٍ مِثْلَ الزِّنَى وَ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ أَنْتَ دَعَوْتَ نَفْسَكَ إِلَى تَرْكِ الصَّلَاةِ وَ لَيْسَ ثَمَّ شَهْوَةٌ فَهُوَ الِاسْتِخْفَافُ بِعَيْنِهِ وَ هَذَا فَرْقُ مَا بَيْنَهُمَا
اصول كافى جلد 4 صفحه :97 رواية :9
و نيز گويد: شنيدم از آنحضرت كه در پاسخ سؤ ال كه چگونه شد كه شما زناكار را كافر ننامى ولى تارك نماز را كافر دليل بر اين چيست ؟ فرمود: چون زناكار و آنكه مانند اوست همانا اين كار را بخاطر غلبه شهوت كند، ولى تارك نماز آنرا ترك نكند جز از روى استخفاف (و سبك شمردن ) آن و اين براى آنستكه زناكارى نيست كه نزد زنى رود جز اينكه از نزديكى با او طلب لذت كند و هدفش (كاميابى ) و التذاذ است ، ولى هر كه نماز را ترك كند و قصد آن كند هدفش در ترك آن لذت نيست ، و چون لذتى نيست (پس براى ) استخفاف (و سبك شمردن ) است ، و هرگاه استخفاف شد كفر واقع شود.
گويد: و نيز از آنحضرت پرسش شد و بوى عرض شد: چه فرق است : ميان كسى كه بزنى نگاه كند پس با او زنا كند يا بشرابى (برسد) و آنرا بنوشد و ميان كسيكه نماز را ترك كند كه زنا كننده و شراب خوار استخفاف كننده نباشند چنانچه تارك نماز استحفاف كننده است ؟ و دليل در اين باره چيست ؟ و بچه علت بين آن دو جدا شود؟ فرمود: دليل و حجت اينستكه هر چيزى كه تو خود را وارد در آن كنى داعى و غلبه شهوت ترا بر آن وانداشته چنانچه در زنا شراب خوارى (كه غلبه شهوت سبب ارتكاب آنها است ) و تو خودت داعى خويشتن بر ترك نماز شدى و گرنه در اينجا شهوتى نيست ، بلكه عين استخفاف و بى اعتنائى است و همين است فرق ميانه آن دو.

شرح :
مجلسى عليه رحمة گويد: ظاهر از كفر در اينجا ارتكاب چيزى است كه كم اعتنائى بدين و سستى يقين را ميرساند زيرا داعى قوى بر مخالفت امر پروردگار ندارد، و همين موجب عذاب عظيم و كيفر طولانى است ، و اين آن كفر نيست كه سبب خلود در آتش با كفار باشد و شفاعت شافعين هم سودشان ندهد، و در دنيا نيز احكام كفار مانند نجاست و ممنوع بودن از نكاح وارث بر آنها جارى گردد. و حمل آن بر مورد استحلال و انكار (نماز) هم بعيد است ، زيرا زنا كار هم در صورت استحلال كافر است ، پس اين يكى از معانى كفر و درجه اى از درجات آن است چنانچه ايمان درجات دارد.
10- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ شَكَّ فِى اللَّهِ وَ فِى رَسُولِهِ ص فَهُوَ كَافِرٌ
اصول كافى جلد 4 صفحه :98 رواية :10
حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر كه در خدا و رسولش شك كند كافر است .

توضيح :
مجلسى (ره ) گويد: اين حديث دلالت كند بر اينكه شك در اصول دين نيز موجب كفر است چنانچه گذشت و پس از اين نيز ان شاءالله بيايد، و گويا حديث محمول است بر شك پس از اتمام حجت ، و مقصود از كفر چيزى استكه در برابر ايمانست پس مستضعفين را نيز شامل گردد، و كفر باين معنى مستلزم خلود در آتش نباشد.
11- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ شَكَّ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ كَافِرٌ قُلْتُ فَمَنْ شَكَّ فِى كُفْرِ الشَّاكِّ فَهُوَ كَافِرٌ فَأَمْسَكَ عَنِّى فَرَدَدْتُ عَلَيْهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَاسْتَبَنْتُ فِى وَجْهِهِ الْغَضَبَ
اصول كافى جلد 4 صفحه :98 رواية :11
منصور بن حازم گويد: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : كسيكه شك در باره رسول (ص ) دارد (حكمش ‍ چيست )؟ فرمود: كافر است ، عرض كردم : كسيكه شك در كفر شاك دارد او هم كافر است ؟ حضرت از پاسخ (باين سؤ ال ) خود دارى كرد و من تا سه بار تكرار كردم ديدم آثار خشم در چهره اش ظاهر گرديد (من هم ساكت شدم ).

شرح :
فيض (ره ) گويد: اينكه حضرت پاسخش را نداده و از او هم در خشم شده براى اينستكه چنين پرسشى مورد نداشت ، و واضح استكه اين شك موجب كفر نيست و گرنه خود پرستش كننده نيز درباره كفر او شك داشته و اطلاعى نداشته و لذا پرستش نموده است .

next page اصول كافي ثقةالاسلام كليني جلد چهارم

back page